Sunday, May 22, 2005

...

امروز من از سفر باز آمده ام. بازگشت از سفر پر است از بوی خانه، همون خانه شيرين. ولی من غمگينم! باز خاطرات و روزهايی پر از زيبايی و خاطره رو پشت سر گذاشتم و آمدم. زندگی همه پر است از اين پشت سر گذاشتن ها و در آمدن به دورانی جديد: از بی خبری کودکی به اظطراب نوجوانی، به دوره پر نشاط دانشجويی، به هراس جوانی پر از مسئوليت، به جلای وطن برای يافتن بهتر ها، به ريشه دواندن در باغچه ای نو، به دوباره دلبستگی ها و ...و نمی دانم اين پشت سر گذاشتن ها مرا تا کجا با خود خواهد برد...
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۰ بازدید 

کاش...

 آنروز که با تنهايی ها

خلوت کرده بودی

کاش در می کوفت

کاش با تشويش

زمزمه می کردی:

آه ای صنما قبله نما بلکه او باشد

کاش

در به رويش می گشودی

کاش

 چشمان روشنش

به رويت می خنديد

کاش

تنگ در آغوشش می گرفتی

کاش

طعم عشق را

در آن مامن پر هراس می يافت

کاش

همه آنروزها تکرار می شد

کاش

اجباری به بازگشت نبود

کاش

چشمان گرم اش را

پر از ابر نمی يافتی

کاش

گاه باز آمدن

نمی گريستی

کاش

غصه تکراری جدايی ها

دروغ بود
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۲ بازدید

...

 آيا تا به حال فرياد روحتان را در خواب شنيده ايد؟ روح من شبها و شبهاست که می گريد...
۰ لایک / ۲ نظر / ۱۰ بازدید
مکتوب

سلام دوست خوبم ... از دانشگاه و تحصيل چه خبر؟ ... از پيشرفت؟‌ از موفقيت از آينده چه خبر؟ .................. روزی که اون کامنت قشنگ رو برام گذاشتيد و خبر خوب موفقيتتون رو بهم دادين ميخواستم بگم اما گفتم شايددرست نباشه توی دلتونو خالی کنم ... خواستم بگم ممکنه سخت باشه ممکنه غربت مثل يه مه غريب بيفته رو سينه ات ، ممکنه گاهی شبها بغض کنی اما يادت باشه ، اينا گذراست ، مثل پله های استاديوم که خيلی زيادن و ادم از نفس ميافته اما اگه بخوای به اين چيزا فکر کنی بهتره استاديوم رفتنو بيخيال شی .. بايد به اون بالا فکر کنی و اينکه که شور و هيجانی در انتظارته .....
مکتوب

اما برای پست آخري: که بي ربط به کامنت قبليم هم نيست : عسی ان تحبوا شيئآ‌ و هو شر لکم ،‌و عسی ان تکرهوا شيئآ و هو خير لکم ... شايد اونچه که الآن داره آزارتون ميده دوره ای هست که بايد بگذره و آزادی و رهائی يا پختگی و بينش بهتر و بازتری رو براتون در پی داره ...