من از نهایت شب حرف می زنممن از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنممهربانم اگر به خانه من بیاییچراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبختی است که دل پر تشویشم عمری به انتظارش بود