مسافر خسته من
بار سفر رو بسته بود
تو خلوت آئينه ها
به انتظار نشسته بود
می خواست که از اونجا بره
اما نمی دونست کجا
دلش پر از گلايه بود
ولی نمی دونست چرا
ولی نمی دونست چرا
دفتر خاطراتشو
تو تاقچه جا گذاشت ورفت
عکسهای يادگاريشو
برای ما گذاشت و رفت
دل که به جاده می سپرد
کسی اونو صدا نکرد
نگاه عاشقانه ای برای اون دعا نکرد
حالا ديگه تو غربتش
ستاره سر نمی زنه
تو لحظه های بی کسی اش
پرنده پر نمی زنه
با کوله بار خستگی
تو جاده های خاطره
مسافر خسته من
يه عمره که مسافره
يه عمره که مسافره
۰ لایک / ۱ نظر / ۱۳ بازدید
salam be maa ham sar bezanin
No comments:
Post a Comment