شيرينم،
ياد داری دو سال پيشتر برايت نوشتم «در غروب يک روز پائيز روحم را به دست قاصدکی سپردم تا ...».
باز پائيز در راه است و فصل قاصدکها. قاصدکها از راه می رسند پر از خبرهای خوش از تو نازنين و باز می گردند پر از زمزمه و بوسه های عاشقانه.
با اميد به دست باد می سپارمشان تا نغمه هايم را در گوشت زمزمه و بوسه های فراوانم را نثارت کنند.
باز وجودم لبريز از ياد تو و روحم تشنه ديدارتو است.
پس عزيزترينم،
روحم را به دست قاصدکی می سپارم تا شايد برآورد آرزوی دل آرزومندم را...
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۳ بازدید
No comments:
Post a Comment