Sunday, December 22, 2002

برای خواهرم

 برای تو که عزيز دلمی
برای او که سپيدی پوستش
گلهای ياس را می ماند
برای او که
«سپيدی گلويش بوی بهار می دهد»
برای او که چشمان آهووشش
خماری شراب کهنه شيراز را می ماند
برای او که لبهايش
غنچه نيمه باز باغچه را می ماند
برای او که در دلش
«عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است»
برای او که دستانش
ابر بخشنده را می ماند
برای او که خنده هايش
شکوفه شادی در دل می نشاند
برای او که قلب کوچکش
طاقت غم ندارد
برای او که شانه های ظريفش
پناه دل دردمند من است
برای او که با ديدن غم من
چشمانش را پر شبنم مي يابم
برای او که کوچه باغ خاطره
سبز از ياد اوست
برای او که
«هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی»

۰ لایک / ۰ نظر / ۱۲ بازدید

No comments:

Post a Comment

باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...