برای تو که عزيز دلمی
برای او که سپيدی پوستش
گلهای ياس را می ماند
برای او که
«سپيدی گلويش بوی بهار می دهد»
برای او که چشمان آهووشش
خماری شراب کهنه شيراز را می ماند
برای او که لبهايش
غنچه نيمه باز باغچه را می ماند
برای او که در دلش
«عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است»
برای او که دستانش
ابر بخشنده را می ماند
برای او که خنده هايش
شکوفه شادی در دل می نشاند
برای او که قلب کوچکش
طاقت غم ندارد
برای او که شانه های ظريفش
پناه دل دردمند من است
برای او که با ديدن غم من
چشمانش را پر شبنم مي يابم
برای او که کوچه باغ خاطره
سبز از ياد اوست
برای او که
«هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی»
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۲ بازدید
Sunday, December 22, 2002
برای خواهرم
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
باز هم با اجازه فروغ
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
مکتوب، دوست عزیز قدیمی سالها پیش در اوج تنهایی و غربت نظرات شیرین و امید بخشت زیور دلتنگیهایم بود حال در امتداد زمان گم شده ای سراسر دنیای م...
-
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
باش تا صبح دولتت بدمد کسی چه می داند شاید در کوچه شما هم عروسی شد ✨️
No comments:
Post a Comment