Monday, June 21, 2004

نامه

پاکت بی تمبر و تاريخ

نامه بی مهر و امضاء

کوچه دلواپسی ها

برسه به دست بابا

با سلام خدمت بابا

عرض کنم که غربت ما

آنقدرها هم بد نيست که می گويند

راضی ام الحمدالله

يادمون دادند که اينجا

زندگی رو سخت نگيريم

از غم ويروونی تو

روزی صد دفعه نمی ريم

يادمون دادند که ياد

سوختن خونه نيفتيم

خواب بود هر چی که ديديم

باد بود هر چی شنفتيم

راستی چند وقته که رفتم

بی غم و غزل سر کار

روزگارم ای بدک نيست

شکر غربت گرم بازار

قلم و دفتر شعرم

توی گنجه کنج ديوار

عکس سهراب روی تاقچه

غزلش گوشه انبار

توی نامه گفته بودی

بی چراغه دل مادر

براتون نور می فرستم

جنس اعلا

طرح آخر

من ستاره بردم اينجا

با بليط های برنده

راستی اونجانور فانوس

يک شبش کرايه چنده

پاکت بی تمبر و تاريخ

نامه بی مهر و امضاء

کوچه دلواپسی ها

برسه به دست بابا

با سلام خدمت بابا

عرض کنم که غربت ما

آنقدرها هم بد نيست که می گويند

راضی ام الحمدالله
۰ لایک / ۰ نظر / ۲۲ بازدید 

No comments:

Post a Comment

باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...