آنروز که فاصله من و تو فقط یک قدم بود کاش دست دراز می کردم و می یافتمت...آنروز که دیدارت روزمره بود کاش نگاهم را از تو دریغ نمی کردم...آنروز دور کاش لبخندت را پاسخ می دادم...آنروز چه دور می نماید...دلم برایت به اندازه آسمان آبی شهرمان تنگ است...دیگر حتی نمی دانم که شاید روزی دیگر ببینمت...اگر آنروز بیاید...
پ.ن. 10 سال پیش دلتنگیها را شروع کردم. دفتر سپیدم جایی برای دلتنگیهایم نداشت. به پیشنهاد یک دوست قدیمی بلاگ نویسی را شروع کردم. هنوز هم بعد از سالها وقتی دلم تنگ می شود اینجا می نویسم و لذت سبک شدن مانند یک قاصدک را دوباره زندگی می کنم...
پيام هاي ديگران () پنجشنبه ۳۱ فروردین ،۱۳٩۱ - ...
No comments:
Post a Comment