Thursday, April 19, 2012

دلتنگیهایم 10 ساله می شود...

 آنروز که فاصله من و تو فقط یک قدم بود کاش دست دراز می کردم و می یافتمت...آنروز که دیدارت روزمره بود کاش نگاهم را از تو دریغ نمی کردم...آنروز دور کاش لبخندت را پاسخ می دادم...آنروز چه دور می نماید...دلم برایت به اندازه آسمان آبی شهرمان تنگ است...دیگر حتی نمی دانم که شاید روزی دیگر ببینمت...اگر آنروز بیاید...

پ.ن. 10 سال پیش دلتنگیها را شروع کردم. دفتر سپیدم جایی برای دلتنگیهایم نداشت. به پیشنهاد یک دوست قدیمی بلاگ نویسی را شروع کردم. هنوز هم بعد از سالها وقتی دلم تنگ می شود اینجا می نویسم و لذت سبک شدن مانند یک قاصدک را دوباره زندگی می کنم...

پيام هاي ديگران ()               پنجشنبه ۳۱ فروردین ،۱۳٩۱ - ...

No comments:

Post a Comment

باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...