با اجازه فروغ
من غزال تیزپایی را میشناسم
که در نزدیکی دریاچه ای مسکن دارد
و راز دلش را با جاده های بی انتها می گوید
قدم به قدم
غزال تیزپایی که
سحرگاهان به استقبال آفتاب می دود
و شبانگاهان به اشتیاق آواهای تازه
و کشف جاده های نو
به رویا می رود
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...