Friday, November 22, 2002

خورشید

سر اومد زمستون
شكفته بهارون
گل زرد خورشيد در اومد و
شب شد گريزون
كوهها لاله زارند
لاله ها بيدارند
تو كوهها دارند گل گل آفتاب و مي كارند
جان جان
تو كوهها دارند گل گل آفتاب و مي كارند
توي زمستون
دلش بيداره
تفنگ و گل و گندم
داره مي ياره
توي سينش جان جان جان
توي سينش جان جان جان،جان
يك خرمن ستاره داره جان جان
يك خرمن ستاره داره

(اين يكي هم مال من نيست!)
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۱ بازدید

No comments:

Post a Comment

باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...