Friday, November 22, 2002

سپیده

سپيده ستيزد
و شب گريزد
و صبح روشن آيد
سحر بال و پر زنان آن كبوتران
سوي ميهن آيند
گرفته تمام شب شاخه اي به لب
سرخ و گرده افشان
پرد گرده گسترد
لاله پرورد
تا شود بهاران
قفس را بسوزان
رها كن پرندگان را
بشارت دهندگان را
كه تا شور آزادي
خوشه شادي تا سحر برويد
سرود ستاره را
موج چشمه با
آهوان بگويد
قفس را بسوزان
رها كن پرندگان را
بشارت دهندگان را
كه تا شور آزادي
خوشه شادي تا سحر برويد

(اين شعر متعلق به من نيست)
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۲ بازدید

No comments:

Post a Comment

باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...