وقتی انتظار به سراغم آمد
تنها بودم
با او چشم به راهت نشستم
تا شايد بيايی
و تنهايی دستانم را با دستانت پرکنی
تا شايد لب باز کنی
و صدايم کنی
شنيدن صدايت آرزويی شده
ديدن چشمانت حسرتي شده
کاش می آمدی
کاش می آمدی و
دل چنين تنگم را
مژدگانی به عشق می دادی
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۰ بازدید
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
باز هم با اجازه فروغ
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
مکتوب، دوست عزیز قدیمی سالها پیش در اوج تنهایی و غربت نظرات شیرین و امید بخشت زیور دلتنگیهایم بود حال در امتداد زمان گم شده ای سراسر دنیای م...
-
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
باش تا صبح دولتت بدمد کسی چه می داند شاید در کوچه شما هم عروسی شد ✨️
No comments:
Post a Comment