غزاله:اونجا هم فکر کنم ساعت ۱ بامداده
الف:بله.بابا و مامان که هنوز کار نمی کنند؟
غزاله:نه هنوز
الف:خوب با بابا برو دکتر
غزاله:بگذريم.حالا برگردیم سر کار خودمون
غزاله:فردای اون روز پسر خاله شهین که از این به بعد
الف:(در خالی که دهانش از تعجب باز مانده است)خوب
غزاله:او را بابک خطاب می کنیم
الف:غزاله جون من مواظب باش
غزاله:نه دیوونه تو چرا همش فکر های عجیب غریب به ذهنت می آید؟بابک خیلی از من کوچکتره
الف:حالاااااااااااااااا مگه چه اشکالی داره؟
غزاله:خلاصه
الف:خوب کوچکتر باشه(چشمک می زند)
غزاله:گم شو دیوونه.بگذریم
غزاله:فردای اون روز بعد از اینکه صبحانه خوردیم
الف:(در حالی که چشمک می زند)دلت جوون باشه ننه جون
غزاله:به سالی زنگ زدیم.بعد وسایلمون رو بردیم خانه مون.
الف:حتما خیلی براتون سخت بود؟
غزاله:می دونی واقعا دوستان به ما لطف داشتند.
الف:می دونی غزال همیشه خدا یک کسی رو قرار می ده که به آدم کمک کنه.اینجور دوستها تو این شرایط خودشون رو نشون می دن.
غزاله:آره واقعا.
غزاله:بابک لطف کرد برای برقراری خط تلفن تماس گرفت.اینجا وقتی نقل مکان کنی باید تلفن جدید بگیری.خانه ها تلفن و کابل تلویزیون ندارند.
الف:(در حالی که چشمک می زند)دستش درد نکنه.
الف:مگه خونه ها قدیمی هستند؟
غزاله:نه قوانین اینطور است.
الف:راستی کامپیوتر خریدی یا تو خونه بود؟
غزاله:نه از ایران آوردیم.اینجا مانیتور گرفتیم.
الف:چه عجیب!کامپیوتر بردید این همه راه!
غزاله:آره
الف:خوب یکی می خریدید اون که قیمتی ندارد.
غزاله:ارزون هم نیست.
الف:فکر کنم یک رگ ترکی دارید مگر نه؟(چشمک می زند)
غزاله:وقتی کار نداشته باشی باید محتاط عمل کنی.
الف:راستی پیدا کردن کار سخت است؟می دونی تو همیشه از همه ما عاقل تر بودی.
غزاله:می دونی خانومی من دنبال کار نبودم که بدونم.
الف:می دونی تو همیشه از همه ما عاقل تر بودی.
غزاله:اینطور ها هم نبود.اینقدر هندونه زیر بغل من نگذار.
الف:ما اینطوری هستیم دیگه...
غزاله:هفته اول دنبال کارتهای مختلف بودیم.
الف:کارت چی؟
غزاله:Health Card,Social Insurance Number,Permanent Resident Card
الف:آها.خوب اینها برای چیست؟
ادامه دارد...
۰ لایک / ۱ نظر / ۱۳ بازدید
غزاله
سلام غزاله خانوم.من هم غزاله هستم و 22 ساله... راستش يه مدتيه که تصميم گرفتمکه هم اسمهاي خودم را پيدا کنم. به نظرم مي اومد که تعدادمون خيلي کم باشه. ولي اينجوريهام نيست و کلي غزاله وبلاگ نويس داريم.
Thursday, May 22, 2003
ادامه گفتگو...
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
باز هم با اجازه فروغ
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
مکتوب، دوست عزیز قدیمی سالها پیش در اوج تنهایی و غربت نظرات شیرین و امید بخشت زیور دلتنگیهایم بود حال در امتداد زمان گم شده ای سراسر دنیای م...
-
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
باش تا صبح دولتت بدمد کسی چه می داند شاید در کوچه شما هم عروسی شد ✨️
No comments:
Post a Comment