Thursday, October 23, 2003

مستی

مستی هم درد منو ديگه دوا نمی کنه

غم با من زاده شده منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه

شب که از راه می رسه

غربتم با هاش می آيد

توی کوچه های شب باز صدای پاش می آيد

من غمهای کهنه مو بر می دارم

که توی ميخونه ها جا بذارم

می بينم يکی می آيد از ميخونه

زير لب مستونه آواز می خونه

مستی هم درد منو ديگه دوا نمی کنه

غم با من زاده شده منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه

گرمی مستی می آيد توی رگهای تنم

می بينم دلم می خواد با يکی حرف بزنم

کی می آيد به حرفهای من گوش بده

آخه من غريبه هستم با همه

يکی آشنا می آيد به چشم من

ولی از بخت بدم اون هم غمه

ولی از بخت بدم اون هم غمه

مستی هم درد منو ديگه دوا نمی کنه

غم با من زاده شده منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه

خسته از هر چی که بود

خسته از هر چی که هست

راه می افتم که برم مثل هر شب مست مست

باز دلم مثل هميشه خاليه

باز دلم گريه تنهايی می خواد

بر می گردم تا ببينم کسی نيست

می بينم غم داره دنبالم می آيد

می بينم غم داره دنبالم می آيد

مستی هم درد منو ديگه دوا نمی کنه

غم با من زاده شده منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه

منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه

منو رها نمی کنه

۰ لایک / ۳ نظر / ۱۴ بازدید
faraaz

شعرهات واقعا با احساس هستند... و از دردی صحبت می کنی که برای من خيلی آشناست... منم تا چند وقت پيش از دردهام می نوشتم ... کاش بیایی تا بگویم برایت... آسمان نگاهت تا ابد سبز باد...
adg...

خوندمش. به دل میشینه ولی سوزناکه. شاید.... حالا که اون تورو رها نمیکنه شاید بهتره تو اونو رها کنی مطمئن هستم که مینتونی بزار قسمت کنیم تنهاییمون را بزار بین منو تو دستای ......
faraaz

من اسباب کشی کردم!!!
 

No comments:

Post a Comment

باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...