مسافر خسته من
بار سفر رو بسته بود
تو خلوت آئينه ها
به انتظار نشسته بود
می خواست که از اونجا بره
اما نمی دونست کجا
دلش پر از گلايه بود
ولی نمی دونست چرا
ولی نمی دونست چرا
دفتر خاطراتشو
تو تاقچه جا گذاشت ورفت
عکسهای يادگاريشو
برای ما گذاشت و رفت
دل که به جاده می سپرد
کسی اونو صدا نکرد
نگاه عاشقانه ای برای اون دعا نکرد
حالا ديگه تو غربتش
ستاره سر نمی زنه
تو لحظه های بی کسی اش
پرنده پر نمی زنه
با کوله بار خستگی
تو جاده های خاطره
مسافر خسته من
يه عمره که مسافره
يه عمره که مسافره
۰ لایک / ۱ نظر / ۱۳ بازدید
salam be maa ham sar bezanin
Saturday, November 22, 2003
مسافر
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
باز هم با اجازه فروغ
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
مکتوب، دوست عزیز قدیمی سالها پیش در اوج تنهایی و غربت نظرات شیرین و امید بخشت زیور دلتنگیهایم بود حال در امتداد زمان گم شده ای سراسر دنیای م...
-
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
باش تا صبح دولتت بدمد کسی چه می داند شاید در کوچه شما هم عروسی شد ✨️
No comments:
Post a Comment