پشت قاب شيشه پنجره ای
که شبهای من رو با خود می بره
جايی که گذشته هام
مثل تصوير از تو قابش می گذره
پشت قاب بی نفس
مثل اون پرنده که دلش گرفته تو قفس
مثل يک حقيقت رفته به باد
من رو با خود مثل رويا توی خواب
شهر من،من به تو می انديشم
نه به تنهايی خويش
از پس شيشه ترا می بينم
که گرفتی مرا در بر خويش
من وضو با نفس خيال تو می گيرم
و ترا می خوانم
و به شوق فردا که ترا خواهم ديد
چشم به راه می مانم
تن من پاره ای از آن تن توست
و قشنگترين شبهای پر ستاره،شب توست
تن من پاره ای از آن تن توست
و قشنگترين شبهای پر ستاره،شب توست...
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۵ بازدید
No comments:
Post a Comment