پشت قاب شيشه پنجره ای
که شبهای من رو با خود می بره
جايی که گذشته هام
مثل تصوير از تو قابش می گذره
پشت قاب بی نفس
مثل اون پرنده که دلش گرفته تو قفس
مثل يک حقيقت رفته به باد
من رو با خود مثل رويا توی خواب
شهر من،من به تو می انديشم
نه به تنهايی خويش
از پس شيشه ترا می بينم
که گرفتی مرا در بر خويش
من وضو با نفس خيال تو می گيرم
و ترا می خوانم
و به شوق فردا که ترا خواهم ديد
چشم به راه می مانم
تن من پاره ای از آن تن توست
و قشنگترين شبهای پر ستاره،شب توست
تن من پاره ای از آن تن توست
و قشنگترين شبهای پر ستاره،شب توست...
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۵ بازدید
Friday, May 21, 2004
تهرانم مباد ببينمت ويران
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
باز هم با اجازه فروغ
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
مکتوب، دوست عزیز قدیمی سالها پیش در اوج تنهایی و غربت نظرات شیرین و امید بخشت زیور دلتنگیهایم بود حال در امتداد زمان گم شده ای سراسر دنیای م...
-
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
باش تا صبح دولتت بدمد کسی چه می داند شاید در کوچه شما هم عروسی شد ✨️
No comments:
Post a Comment