Sunday, August 22, 2004

...

 اين شعر رو دوستی در يک يادداشت برايم نوشته بود. با اجازه اين دوست اون شعر رو می نويسم:

با تو بودن از تو گفتن زيباست

مثل آواز قناری تو بهار

با تو بودن از تو گفتن زيباست

مثل آواز قشنگ جويبار

با تو بودن از تو گفتن زيباست

مثل نيلوفر آبی در آب

مثل اشکهای لطيف شبنم

روی گونه های زنبق های خواب

با تو بودن از تو گفتن زيباست

مثل بارش بارون تو کوير

مثل رويش دوباره چمن

روی تن يخ زده زمين پير

تويی مهتاب سحر، تويی بارون کوير

از تن خسته من گرد غربت را برگير

مثل خورشيد بزن و آبم کن

مثل لالايی شب خوابم کن

به تن خسته بزن رنگ دگر

دل ما را تو ببر تا به سحر

 
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۲ بازدید

No comments:

Post a Comment

باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...