اين شعر رو دوستی در يک يادداشت برايم نوشته بود. با اجازه اين دوست اون شعر رو می نويسم:
با تو بودن از تو گفتن زيباست
مثل آواز قناری تو بهار
با تو بودن از تو گفتن زيباست
مثل آواز قشنگ جويبار
با تو بودن از تو گفتن زيباست
مثل نيلوفر آبی در آب
مثل اشکهای لطيف شبنم
روی گونه های زنبق های خواب
با تو بودن از تو گفتن زيباست
مثل بارش بارون تو کوير
مثل رويش دوباره چمن
روی تن يخ زده زمين پير
تويی مهتاب سحر، تويی بارون کوير
از تن خسته من گرد غربت را برگير
مثل خورشيد بزن و آبم کن
مثل لالايی شب خوابم کن
به تن خسته بزن رنگ دگر
دل ما را تو ببر تا به سحر
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۲ بازدید
Sunday, August 22, 2004
...
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
باز هم با اجازه فروغ
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
مکتوب، دوست عزیز قدیمی سالها پیش در اوج تنهایی و غربت نظرات شیرین و امید بخشت زیور دلتنگیهایم بود حال در امتداد زمان گم شده ای سراسر دنیای م...
-
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
باش تا صبح دولتت بدمد کسی چه می داند شاید در کوچه شما هم عروسی شد ✨️
No comments:
Post a Comment