آنقدر به او انديشيدم تا امروز صبح بعد از سحری خوردن که خوابيدم، خوابش را ديدم. کنارش بودم و او مرا نمی ديد، موهای ابريشمينش را نوازش می کردم ولی حس نمی کرد، از غم دوری اش شعر می گفتم، همه شعر مرا می خواندند، شايد نمی شنيد، با اشک از خواب پريدم...
۰ لایک / ۵ نظر / ۱۴ بازدید
مكتوب
خوشا به حال کسی که صاحب چنين دل پر احساسيه.. خوشا..
مكتوب
و گهگاهی دو خط شعری ... که گويای همه چيز است و خود ناچيز!
Faraz
مثل هميشه قشنگ و با احساس می نويسی... مثل همیشه خواهرم مهربانترين است...
مکتوب
سلام... بابا هنوز که آپديت نکردی؟؟؟؟ چيکار ميکنی بجنب خاکبازی بسه! ................................ سر راه يه سرم بما بزن! فعلن !
sara
william shekspear mige : on vaghti ke fekr mikoni hich kasi nist ke harfe deleto befahme ,,kasi hast ke baraye didanet rozshomari mikone+++ بعد از خوندن متن اخر برام جالب بود پيام های قبليتون را بخونم و به ر حال اينجا نوشتم و ....... - دوستدارت سارا
Wednesday, September 22, 2004
...
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
باز هم با اجازه فروغ
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
مکتوب، دوست عزیز قدیمی سالها پیش در اوج تنهایی و غربت نظرات شیرین و امید بخشت زیور دلتنگیهایم بود حال در امتداد زمان گم شده ای سراسر دنیای م...
-
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
باش تا صبح دولتت بدمد کسی چه می داند شاید در کوچه شما هم عروسی شد ✨️
No comments:
Post a Comment