Wednesday, September 22, 2004

...

چند روز پيش با خودم فکر می کردم حدود دو سال است لبخند شيرينش را نديده ام. تصادفا شخصيت کارتونی مورد علاقه اش را در فروشگاه ديسنی ديدم. با خودم گفتم هر وقت اين موجود بانمک را ببيند، حتما لبخند روی لبهای چون گلش خواهد نشست. يکی درست شبيه اش را برای خودم هم خريدم به اميد اينکه هر گاه نگاهش کنم، تصوير لبخندش چون گل در ذهنم بشکفد.
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۱ بازدید 

No comments:

Post a Comment

باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...