چند روز پيش با خودم فکر می کردم حدود دو سال است لبخند شيرينش را نديده ام. تصادفا شخصيت کارتونی مورد علاقه اش را در فروشگاه ديسنی ديدم. با خودم گفتم هر وقت اين موجود بانمک را ببيند، حتما لبخند روی لبهای چون گلش خواهد نشست. يکی درست شبيه اش را برای خودم هم خريدم به اميد اينکه هر گاه نگاهش کنم، تصوير لبخندش چون گل در ذهنم بشکفد.
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۱ بازدید
Wednesday, September 22, 2004
...
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
باز هم با اجازه فروغ
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
مکتوب، دوست عزیز قدیمی سالها پیش در اوج تنهایی و غربت نظرات شیرین و امید بخشت زیور دلتنگیهایم بود حال در امتداد زمان گم شده ای سراسر دنیای م...
-
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
باش تا صبح دولتت بدمد کسی چه می داند شاید در کوچه شما هم عروسی شد ✨️
No comments:
Post a Comment