لطيف و کوچک، مثل يک تکه ابر که از آسمان جدا شده باشد، دست نامرد آدميزادی، اون رو از مادرش جدا کرد و يک روز گرم تابستانی بی پناه، کنار در خانه ما رهايش کرد. همه اهل محل می دونند خانه ای هست که هميشه درش به روی حيوانهای بی پناه باز است: از جوجه اردکی که بی اجازه خريده شده، تا بچه گربه بی پشتيبانی که اسير دست بچه های بازيگوش همسايه شده است. درست حدس زديد، کوچه يکم، پلاک ۹. اون جمعه گرم تابستان که زنگ تلفن خواب اهل خانه را پريشان کرد، صدای خانومی که می گفت اگر در را باز کنيم می شناسيمش، مادر را پشت در کشاند. ولی وقتی در را بازکرد تنها چيزی که ديد يک ظرف يک بار مصرف غذا بود. حدس زدن اينکه جعبه محتوی چيست زياد سخت نبود. ولی وقتی مامان در اون رو باز کرد آه عميقی کشيد...بله توی اون جعبه بچه گربه لطيف و کوچکی خوابيده بود که به سختی يکی دو روز از زندگی اش می گذشت. من و سالی متخصص در زمينه پرورش هر نوع بچه حيوانی هستيم ولی تا به اون زمان تجربه بزرگ کردن بچه گربه به اين کوچکی رو نداشتيم. با مراجعه به کتاب خودآموز گربه داری در ۲۴ ساعت، مواد مورد نياز برای نگهداری Exposy رو مرور کرديم. بهترين توصيه پيدا کردن يک نامادری بود، که البته امکانش تقريبا محال بود. جرالدين خانوم بزرگ گربه های خونه تازه بچه هايش رو از شير گرفته بود و به هيچ صراطی مستقيم نمی شد که فرزند خونده جديدی قبول کند. توصيه دوم که ممکن تر بود شير خشک با غلظت دو برابر شير برای نوزاد انسان. اين بود که من و سالی به داروخانه رفتيم و از شير مرغ تا جون آدميزاد برای اين کوچولو تهيه کردیم. اون تابستان سالی توی يک شرکت دوره کارآموزی اش رو می گذروند و من هم با تبصره رياضی مهندسی مشغول سر و کله زدن بودم. قرار بر اين شد که نگهداری از Exposy را تقسيم کنيم. صبحها که سالی سر کار می رفت نگهداری اش بر عهده من بود، عصر ها هم بر می گشت اون ازش مراقبت می کرد تا من شايد يک چيزی از فرمولهای رياضی مهندسی سر در بيارم. ..
۰ لایک / ۱ نظر / ۱۱ بازدید
faraaz
خيلی جالبه... ميدونی؟ برادر من وقتی کوچيک بود يه جوجه گنجشک رو بزرگ کرد... باورش برای همه سخت بود... ولی وقتی محبت باشه همه چيز امکان داره...
Tuesday, December 21, 2004
Exposy
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
باز هم با اجازه فروغ
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
مکتوب، دوست عزیز قدیمی سالها پیش در اوج تنهایی و غربت نظرات شیرین و امید بخشت زیور دلتنگیهایم بود حال در امتداد زمان گم شده ای سراسر دنیای م...
-
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
باش تا صبح دولتت بدمد کسی چه می داند شاید در کوچه شما هم عروسی شد ✨️
No comments:
Post a Comment