آنروز که با تنهايی ها
خلوت کرده بودی
کاش در می کوفت
کاش با تشويش
زمزمه می کردی:
آه ای صنما قبله نما بلکه او باشد
کاش
در به رويش می گشودی
کاش
چشمان روشنش
به رويت می خنديد
کاش
تنگ در آغوشش می گرفتی
کاش
طعم عشق را
در آن مامن پر هراس می يافت
کاش
همه آنروزها تکرار می شد
کاش
اجباری به بازگشت نبود
کاش
چشمان گرم اش را
پر از ابر نمی يافتی
کاش
گاه باز آمدن
نمی گريستی
کاش
غصه تکراری جدايی ها
دروغ بود
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۲ بازدید
Sunday, May 22, 2005
کاش...
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
باز هم با اجازه فروغ
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
مکتوب، دوست عزیز قدیمی سالها پیش در اوج تنهایی و غربت نظرات شیرین و امید بخشت زیور دلتنگیهایم بود حال در امتداد زمان گم شده ای سراسر دنیای م...
-
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
باش تا صبح دولتت بدمد کسی چه می داند شاید در کوچه شما هم عروسی شد ✨️
No comments:
Post a Comment