Saturday, March 11, 2006

 از او می نويسم

 از او می نويسم

در دل سياه شب

و بر سپيدی صفحه وبلاگ

در تنهاييها اسمش زمزمه لبها

و يادش شيرينی لحظه هاست 

شانه هايش پناه دلتنگيها شده است

گرمی دستانش

سردی دستانم را به قصه ها سپرده است

علت هر شعر و ترانه ام شده است

برايم از آسمان شب ستاره ارمغان می آورد

مرا به سرزمين آفتاب و مهتاب می برد

هميشه عاشقش می مانم

هميشه با او می مانم

بی حرف و بی بهانه

و اينک

پرنده سرخ عشقش در آسمان آبی دل ترانه پرواز می سرايد

پيام هاي ديگران ()               شنبه ٢٠ اسفند ،۱۳۸٤ - ...

No comments:

Post a Comment

باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...