Friday, March 10, 2006

يکی بود يکی نبود...

 زير گنبد کبود غير از خدا هيچکس نبود. مرغ خسته بی صدا و پرو بال بسته قصه ما، توی يک روز ابری بغض غربتش رو فرياد کرد. پر و بالش رو زير باران شست. و باز به پهنای نيلوفری قصه پرواز بخشيد.

پيام هاي ديگران ()               جمعه ۱٩ اسفند ،۱۳۸٤ - ...

No comments:

Post a Comment

باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...