Tuesday, March 28, 2006

...

 يک لالايی می تونه يک ترانه شيرين باشه، يک ترانه که تو دوستش داری يا يک خاطره رو توی ذهنت رقم ميزنه. يادم می آيد سالهای سال پيش وقتی پسر دايی کوچکم که برای اولين بار به ايران آمده بود از کنار من و خواهر تکان نمی خورد. صبح توی بغل خواهرم از خواب بيدار می شد، صبحانه اش رو توی آغوش اون می خورد و خلاصه هميشه و همه جا وقتش رو با اون (يا من) می گذروند. خواهر عادت داشت به جای لالايی برايش ترانه «ديگه نمی گم دوستت دارم» را زمزمه کنه. پسردايی برای ديدار مادربزگ به شمال رفت. يک روز که مادربزرگ سخت مشغول آب و جارو بوده، صدای کودکانه ای که با لهجه شيرين فارسی آلمانی ترانه گوگوش رو زمزمه می کرده، باعث می شه که اون کارش رو رها کنه نوه اش رو در آغوش بگيره و باز خانه را پر کند از قربان صدقه و بوی اسپند...

پيام هاي ديگران ()               سه‌شنبه ۸ فروردین ،۱۳۸٥ - ...

No comments:

Post a Comment

باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...