Wednesday, November 8, 2006

اولين يادداشت...

 سالی می گوید اینروزها پارسا خیلی بهانه گیر شده است...علت را که جویا می شوم، می گوید که پارسا دلتنگ مامان و پدر است که این روزها به تورنتو آمده اند...می گوید اینقدر کوچک است که از دلتنگی چیزی نمی داند، فقط بخشی از وجودش به دنبال عزیزی می گردد تا دوباره احساسهای زیبا و خاطره های شیرین را به تجربه بنشیند. اینروزها جمعه ها پر و بال می گیرم تا عزیزی را در تورنتو ببینم. دوشنبه ها هنگام بازگشت بهانه گیر می شوم، حوصله ندارم و خلاصه کلی غیر قابل تحمل می شوم. من به کوچکی پارسا نیستم و خوب می دانم که قلبم، روحم و همه وجودم به دنبال او و تکرار لحظات زیبای با او بودن می گردد...

Nov. 06, 2006

پيام هاي ديگران ()               چهارشنبه ۱٧ آبان ،۱۳۸٥ - ...

اين اولين يادداشت اين دفترچه است...

 

دفترچه قبلی رو توی کتابخانه گذاشتم...خیلی کهنه شده بود...همینطوری هم چندین صفحه از شادی و غم، اضطراب، تشویش و هیجانهایش را گم کرده بودم...دائم نگران گم کردن خاطره هایم بودم...برای آسایش خیال بود یا طرح روی جلدش دلم را برد نمی دانم...بنفش رنگ است و یک نیلوفر آبی صورتی رنگ با برگهای سبزش روی زمینه دلبری می کند...چند هفته ای است که مهمان کیف من است و صفحه های سفیدش همه تشنه نوشته...بر اولین گلبرگ سفیدش نوشتم: «این اولین یادداشت این دفترچه است»...

پيام هاي ديگران ()               چهارشنبه ۱٧ آبان ،۱۳۸٥ - ...

باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...