Wednesday, November 8, 2006

اولين يادداشت...

 سالی می گوید اینروزها پارسا خیلی بهانه گیر شده است...علت را که جویا می شوم، می گوید که پارسا دلتنگ مامان و پدر است که این روزها به تورنتو آمده اند...می گوید اینقدر کوچک است که از دلتنگی چیزی نمی داند، فقط بخشی از وجودش به دنبال عزیزی می گردد تا دوباره احساسهای زیبا و خاطره های شیرین را به تجربه بنشیند. اینروزها جمعه ها پر و بال می گیرم تا عزیزی را در تورنتو ببینم. دوشنبه ها هنگام بازگشت بهانه گیر می شوم، حوصله ندارم و خلاصه کلی غیر قابل تحمل می شوم. من به کوچکی پارسا نیستم و خوب می دانم که قلبم، روحم و همه وجودم به دنبال او و تکرار لحظات زیبای با او بودن می گردد...

Nov. 06, 2006

پيام هاي ديگران ()               چهارشنبه ۱٧ آبان ،۱۳۸٥ - ...

No comments:

Post a Comment

باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...