این دم آخری هم دست بردار نیست. برف می آید...ولی من پرم از حس بهار و خوب می دانم حتی این برفها هم نمی توانند بهار مرا از راه به در کنند. بهار می آید و بر تابلوی طبیعت طرحی تازه خواهد کشید...می آید و باز خاطره های شیرین نوروز و عید را جان تازه می بخشد. پس برای بهار و برای همه عزیزانی که عید با آنها خاطره شد و انگار فراموشی از برای آنها نیست. این برفها چیزی نیست جز نتهای آخر موسیقی زمستان...بهار در راه است...
گوش بسپار
صدایش را می شنوی؟
صدایش صدای بق بقوهای کبوترهای عاشق
صدایش صدای جیک جیکهای گنجشگهای شاد
نفس عمیق بکش
بوی بهار را حس می کنی؟
بوی گردو غباری که از ناقچه می زدایی
بوی سنبل
بوی سبزه
چشم باز کن
می بینی اش؟
در بازگشت هفت گونه پرنده های مهاجر
در گم شدن سپیدی برف در سبزی چمن
در جوانه های کاهویی رنگ درختهای کاج
در جریان تند رود که می شوید یخها را
در سرخی سرشاخه های ارغوان
و من پرام از حس بهار
و به شکرانه آن
باز
دستان منتظرم
غبار غم از خانه خواهد زدود
و بر دفتر سپید سفره
شعر شيرين هفت سين خواهد بخشید
و باز
لباسی نو در بر خواهم کرد
دستها حلقه در هم
چشمها در انتظار
دل پر از شوق بهار، اميد، آرزو و ...
و باز
«يا مقلب القلوب و الابصار
يا مدبر الليل و النهار
يا محول الحول و الاحوال
حول حالنا الی احسن الحال»...
با آرزوی سالی پر از سبزی، سرود، سلامتی، سرافرازی، سربلندی، سعادت و سرور برای همه ايرانيان و جهانيان
No comments:
Post a Comment