Thursday, April 5, 2007

Spark

 گلهای سرخ ولنتاین در زرورق و تور و روبانشان برایم دلبری می کنند. دودلی ام را برایش گفتم. در جوابم گفت گلها به من تعلق دارند و هر طور بخواهم می توانم با آنها رفتار کنم. تصمیم ام را می گیرم...زرورقشان را آهسته باز می کنم...گلدان را با آبی خنک و عشق پر می کنم...یکی یکی اشان را با وسواس و دقت هر چه تمام تر توی گلدان می گذارم...چه زیبا و پرشکوه اند بی شک...روز بعد...چشمانم به روی زیبایشان روشن  و لبانم از یادآوری خاطره شیرین روز پیش پر از لبخند می شود...تا می توانم ازشان عکس می گیرم که باز دودلی به سراغم می آید...به گل فروشی سر خیابان می روم...گلها را با یادداشت ضمیمه اش روی میزش می گذارم و ...

Forgive me for any grammar mistakes and misspelling. It was a spark, and I wanted to keep its originality.

My Dearest

I wish I could write as nice as you can do, but…. I try my best to explain how I feel… I decided to keep my flower, to keep and save the sweet memory of that moment, but I changed my mind!

I changed my mind because I found a better and safer place to keep them,…my heart♥ No storm, no earthquake, no rain, no … can take you or take the sweet and great memories we’ve shared from me. And there is not enough room in the whole universe to keep all my feeling for you. I love you with all my being, and I will always do as long as there is one thing in me,…life.

Your always little alligator

15/02/2007

(It is just between he and I why he calls me Little alligator!)

No comments:

Post a Comment

باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...