Friday, November 22, 2002

غم

آنشب كه غم آمد
تنها بودم
گوش به نواي
مستان سلامت مي كنند
به غم گفتم
مستان سلامت مي كنند
آري غم آمده بود
آمده بود تا اشك به چشمانم هديه دهد
تا اشك بار غم از دل بردارد و ببرد
همچو آنان كه آمدند و رفتنشان غم بر دل نهاد
و شادي را با خود برداشت و برد
آيا اشك مي تواند بار غم از دل بكاهد
يا تنها آبي است بر آتشي كه مي سوزاند دل را
آه اي اشك ببار
ابر غم آسمان دلم گرفته
پس كو خورشيد

يكشنبه ۳۱/۶/۱۳۸۱

۰ لایک / ۱ نظر / ۱۲ بازدید
آرمین: آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند. شعرهای خيلی قشنگيه. انشاالله موفق باشی

No comments:

Post a Comment

باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...