برای روز ميلاد تن من
نمی خواهم پيراهن شادی بپوشی
به رسم عادت ديرينه حتی
برايم جام سرمستی بنوشی
برای روز ميلادم اگر تو
به فکر هديه ای ارزنده هستی
من رو با خود ببر تا اوج خواستن
بگو با من که با من زنده هستی
که من بی تو نه آغازم نه پايان
تويی آغاز روز بودن من
نگذار پايان اين احساس شيرين
بشه بی تو غم فرسودن من
نمی خواهم از گلهای سرخ و آبی
برايم تاج خوشبختی بياری
به ارزشهای ايثار محبت
به پايم اشک خوشحالی بباری
بگذار از داغی دستهای تنهات
بگيره هرم گرما بستر من
بگذار با تو بسوزه جسم خستم
ببينی آتش و خاکستر من
تو ای تنها نياز زنده موندن
بکش دست نوازش بر سر من
به تن کن پيرهنی رنگ محبت
اگر خواستی بيايی ديدن من
که من بی تو نه آغازم نه پايان
تويی آغاز روز بودن من
نگذار پايان اين احساس شيرين
بشه بی تو غم فرسودن من
۰ لایک / ۳ نظر / ۱۰ بازدید
یاور همیشه مومن
اين ترانه رو من خيلی قشنگ می خونم خودم نميگم ديگرون ميگن............قشنگ بود موفق باشی بای
...
زيبا می نويسی
حميد
سلام خوب وزيبا بود به ما سر بزن حضور
Monday, June 21, 2004
ميلاد
نامه
پاکت بی تمبر و تاريخ
نامه بی مهر و امضاء
کوچه دلواپسی ها
برسه به دست بابا
با سلام خدمت بابا
عرض کنم که غربت ما
آنقدرها هم بد نيست که می گويند
راضی ام الحمدالله
يادمون دادند که اينجا
زندگی رو سخت نگيريم
از غم ويروونی تو
روزی صد دفعه نمی ريم
يادمون دادند که ياد
سوختن خونه نيفتيم
خواب بود هر چی که ديديم
باد بود هر چی شنفتيم
راستی چند وقته که رفتم
بی غم و غزل سر کار
روزگارم ای بدک نيست
شکر غربت گرم بازار
قلم و دفتر شعرم
توی گنجه کنج ديوار
عکس سهراب روی تاقچه
غزلش گوشه انبار
توی نامه گفته بودی
بی چراغه دل مادر
براتون نور می فرستم
جنس اعلا
طرح آخر
من ستاره بردم اينجا
با بليط های برنده
راستی اونجانور فانوس
يک شبش کرايه چنده
پاکت بی تمبر و تاريخ
نامه بی مهر و امضاء
کوچه دلواپسی ها
برسه به دست بابا
با سلام خدمت بابا
عرض کنم که غربت ما
آنقدرها هم بد نيست که می گويند
راضی ام الحمدالله
۰ لایک / ۰ نظر / ۲۲ بازدید
برای پدرم
خدمت پدر خوب و مهربانم
سلام.سلامی به مهربانی چشمانتان،سلامی به گرمای آغوشتان و سلامی به لطافت دستان نوازشگرتان.
اميدوارم خوب،خوش و سلامت باشيد و زندگی هر روز و هر روز برايتان بهترين ها را ارمغان داشته باشد.جويای حال دختر کوچکتان باشيد خوب و است و روزگار می گذراند.
نازنينم،دختر کوچکتان هيچ باور نداشت که روزی به جای نامه های عذرخواهی از بابت شيطنتهايش نامه ای پر از حکايت غربت و دلتنگی بنويسد.
چند روز پيش دختر کوچکی با پدرش به محل کار من آمده بودند،دخترک پر بود از شادی و شيطنت و پدرش پر بود از محبت و حمايت.
برای يک لحظه همه خاطرات کودکی از مقابل چشمانم گذشتند...آه که چه روزهای شاد و بی دغدغه ای بودند و افسوس که چه زود گذشتند.
ياد بعد از ظهر های داغ تابستان که يک زوج کودک بازيگوش خسته از بازی و شيطنت هر کدام بر روی يک بازوی مهربانتان آرام می گرفتند و با قصه های شيرينتان به خوابی پر از رويا فرو می رفتند.
ياد آن همه صبر از آموختن بازيهای مختلف و از نو ياد دادنشان در تابستانی ديگر.
ياد حمامهايی آنقدر لطيف و دوست داشتنی و رقابت من و خواهر بر سر اينکه کدام زودتر پشت نازنينتان را بشويد.
ياد انتظار روزهای آخر خرداد و شوق پايان امتحانات،ياد دستان نوازشگری که از بلندای طاقچه برايمان يک تابستان شوق و بازی همراه می آورد.
ياد مهر ياد مدرسه.ياد دستان مومنی که در پناه قرآن به خدا می سپاردمان و لبهای دعاگويش بدرقه گر ما بود.
ياد بلند ترين شب سال.ياد حافظ ياد آجيل ياد تشويش و وسوسه سرخی هندوانه.
ياد دستان ياريگری که با حمايتشان از روی آتش می پريدم و لبهايم با آوای او همراهی می کرد.ياد زردی من از تو ياد سرخی تو از من.
ياد عيد،ياد دستان پر برکتی که به سفره سبزه و شمع می بخشيد.ياد وجود نازنينی که در لحظات سال نو حول حالنا می خواند.ياد بوسه شيرينی و عيدی.
ياد پشت در رفتنها،در زدنها،پرسيدن که کيست؟و اين شما بوديد که برايمان سبزی،برکت و خوشبختی ارمغان می آورديد.
چقدر عجيب می نمايد چه چيزهايی برای انسان تبديل به آرزو می شود...
کاش کودک می شدم،کاش سفره هفت سينم را پدر سبزه و شمعها را او نور می بخشيد.
کاش هنگام سال نو چون در می گشودم او را می يافتم که با وجودش همه خوبيهای دنيا را همراه می آورد.
کاش تن خسته ام را آعوش گرم و مهربانش آرام می بخشيد.
کاش تابستانم را دستان پدر خاله بازی هديه می کرد.
کاش کاش کاش
پدر خوبم دل دختر کوچکتان از دلتنگی کوچکترين ذره عالم را می ماندو عظمت عشق و محبتش به شما در همه گيتی نمی گنجد.
به اميد روزی که دل از ديدارتان تازه شود...
گرمی قلب و قلمم را به نامه می سپرم.آنرا می بوسم تا دستان نازنينتان را بوسه باران کند.
و ...دختری در غربت
۰ لایک / ۳ نظر / ۱۶ بازدید
ali
س
ali
man chetori mitonam to web logam ahang bezaram ya karhaye dige bekonam plz rahnamayi mikoni?
سوسن
چی ؟
برای من نوشته...
دلم صدا می زند ترا
در کوچه باغهای فراموشی
دوباره گم شده ای
مثل سالهای کودکی
از چشم گذاشتن
همِيشه می ترسيدم
و ان روز نوبت من بود
چشمهايم را بستم
123
وقتی چشم باز کردم
تو گم شده بودی
و من بی تو می دويدم
وقتی پيدايت کنم
دیگر چشمهایم را نخواهم بست
۰ لایک / ۲ نظر / ۱۴ بازدید
hassan
... ... .... .... ..... ... .... ... .. ...... ..... ..... يک پيام فوری بود برای ... اميدوارم موفق باشی... به من هم سر بزن ...
رزم آور نور
سلام.... خيلي دلنشين و تاثير گذار مينويسين.. موفق باشيد
و باز برای او نوشتم باز بر نوشته ام گریستم و نوشته ام را اشک با خود برد
در نخستين لحظه چشم گشودن
چشمهايم چشمهايش را ديد
با تعجب خيره به من می نگريست
اولين لبخندم را من
تقديم او کردم
در لحظه لحظه رشد
حضورش کنار حضورم بود
دستانش ياريگر
پاهايش همراه
اولين گام را من
به شوق خنده های شاد و کودکانه اش
برداشتم
در لحظات کودکی
همبازی من بود
در خانه اش به رويم باز
عروسکهايش همه مهمان نواز
نخستين بار قلبش را
من مهمان بودم
در تب و تاب نوجوانی
هم قدم من بود
با هم عاشق می شديم
با هم اشک می ريختيم
نخستين نامه عاشقانه رامن
در حضور اشکهای پاکش
پاره کردم
در گرماگرم جوانی
هم کلاس من بود
دانشگاه می رفتيم
درس می خوانديم يا نمی خوانديم
اولين درس را کنار حضور شيطانش
حذف اضطراری کردم
در روزهای آخر يک زمستان شاد
لباس سپيد فرشته ها بر تن
با لبخندی شاد
در پناه قرآن و لبهايی پر از دعا
به خانه بختش رفت
او زيباترين عروس قلبم بود
در روزی بهاری و زيبا
چشمان ابری اش
دستان لرزان و مهربانش
مرا به خدا سپردند
و من در تنگاتنگ گرمای آغوشش
نويد موجود تازه ای يافتم
در روزهای تنهايی و غربت
ياد او
خاطرات او
گرمی بخش دل است
و آرزوی ديدار دوباره اش
اميد زندگانی من است
۰ لایک / ۵ نظر / ۱۵ بازدید
MOHAMMAD
سلام خيلی مهربون/عاشق وآروم به نظر ميای / کاشکی اسمت رو زير نوشته هلت بنويسی /موفق باشی /يا حق
رزم آور نور
سلام..... داستان موضوع متنو كامل نفهميدم اما نميدونم چرا مور مورم شد.. يه احساس عظيم و يه روح قشنگ پشت اين حرفاست... بازم ميام .. به اميد اينكه بازم يه چيزي پيدا كنم كه دل آدم و ميگيره و تكون ميده و باعث ميشه گرد و غبار روزمرگيها و زنگار خودخواهيها ازش بريزه
مكتوب
پس چرا آپديت نميکنی آخهههههههههههههههههه؟
ahmad
خیلی خوب بود. امیدوارم online ببینمت.برای بودن باید آغاز کرد مهم نیست به انجام برسی یا نه...
قصه های من
آفرين! موفق باشی!! تونستی به منم سر بزن. قربونت
زندگی
زندگی يعنی:
سر کشيدن خورشيد از پس ديشب
آمدن ماه در امتداد امروز
ترس از زمستان سرد
اميد بهار
و ديدن آن
که از ميان سپيدی برف
رخ می نمايد...
و زندگی يعنی:
پر شدن از شوق بهار
۰ لایک / ۳ نظر / ۱۲ بازدید
dark angel
khosh be halet che omidvaram man hichvaght antoonestam omidvar basham mesle to... hich vaght biya weblog e man ro bebin hese man ro darbareye zendeg bekhoon bad begoo chi fek mikoni !
عمو ای
من به اندازه یک دنیا دلم میگیرد وقتی می بینم حوری دختر نابالغ همسایه روی کمیاب ترین نارون روی زمین فقه می خواند . امروز برای اولین بار وبلاگتو خوندم . مخصوصا "خاله ای " خیلی از آب شور لب چشمام براش مایه گذاشتم بیاد خاله و برادر زاده ی خوشکلم تو غربت .ممنون .
فراز
زندگی يعنی نور... زندگی يعنی شوق... زندگی يعنی رنگ... خوشحالم که دوباره می نويسی... سبز باشی!
زندگی
زندگی يعنی:
تپيدن قلب
نفس نفس زدن
ديدن مرگ در چند قدمی
نخواهی که بروی
بخواهی که بمانی
دوره کردن آرزوها و حسرت هايت
رفتن تا دروازه نيستی
ديدن نور
حس يکی شدن با خالق
و زندگی يعنی:
شيرينی بازگشت...
۰ لایک / ۱ نظر / ۱۳ بازدید
آرمین
سلام خوشحالم که باز مینویسی به عبدالزهرا سر بزن
باز هم با اجازه فروغ
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
مکتوب، دوست عزیز قدیمی سالها پیش در اوج تنهایی و غربت نظرات شیرین و امید بخشت زیور دلتنگیهایم بود حال در امتداد زمان گم شده ای سراسر دنیای م...
-
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
باش تا صبح دولتت بدمد کسی چه می داند شاید در کوچه شما هم عروسی شد ✨️