به ياد همه کوچه هايی که گذشتيم و همه خاطراتی که به ياد سپرديم و انگار فراموشی از برای آنها نيست:
دستانش را دوست دارم، دستانش را که بخشندگی باران را يادآور است.
آغوشش را دوست دارم، آغوشش را که گرمای خورشيد تابستان تهران را يادآور است.
چشمانش را دوست دارم، چشمانش را که خمار شراب کهنه شيراز را يادآور است.
وجودش را می پرستم، وجودش را که لطافت شکوفه های آلبالو را يادآور است.
او را دوست دارم، او را که همه کودکی، نوجوانی و جوانيم با او گذشت.
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۳ بازدید
Sunday, August 22, 2004
به ياد...
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
باز هم با اجازه فروغ
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
مکتوب، دوست عزیز قدیمی سالها پیش در اوج تنهایی و غربت نظرات شیرین و امید بخشت زیور دلتنگیهایم بود حال در امتداد زمان گم شده ای سراسر دنیای م...
-
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
باش تا صبح دولتت بدمد کسی چه می داند شاید در کوچه شما هم عروسی شد ✨️
No comments:
Post a Comment