Tuesday, November 22, 2005

برف

برف هميشه برايم با خود شادی به همراه می آورد.هميشه زيبا، سپيد،و يادآور خاطرات گذشته. اولين برف... شب را تا صبح چشم به چراغ کوچه دوختن با امید به تعطيلی روز بعد. اولين آدم برفی که به علت يخ بندان تا آخر زمستان دوام می يافت و برف بازی...چقدر دلم هوای خواهر را دارد. اينبار حتما خلاف گذشته با من به برف بازی نمی آمد. حتما می گفت: «خاله ريزه ممکنه اميرپارسا سرما بخوره، يا خواهر می بينی که سنگين شدم، اگر زمين بخورم چی؟»به دل نمی گرفتم حتی اگر همراهيم نمی کرد، همين بس که در کنار وجود گرمش به تماشای ريزش برف می نشستم و خاطرات روزهای برف بازی را مرور می کرديم. پس به ياد همه برفهايی که باريد و خاطراتی که از پس آن به ياد سپرديم و انگار فراموشی از برای آنها نيست...

Dec 2, 2005 Data base 2 Class 11:10 am

۰ لایک / ۲ نظر / ۱۲ بازدید
homa

سلام. وقتی خوندم يک قم عجيبی دلمو گرفت.ولی اميدوارم تو شاد باشی

shahrzad

man in neveshtaro khylee doost daram, chon man ham vaghtee iran boodam hata ta 24 salegee asheghe in boodam, ke sobh zood pasham ghablaz in ke masheenee byadesh va barfaro kharab kone, khyaboon ro negah konam, va allan khylee delam baraye oon rooz ha tang shodeh ast.
 

No comments:

Post a Comment

باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...