Tuesday, November 22, 2005

...

 پرم از حرف نگفته، پرم از بغض فروخورده، پرم از اشک نريخته، پرم از آرزوی شانه هايش...داشتم به اين خطوط فکر می کردم، گوشم مثل هميشه به راديو فردا بود. صدای غم انگيز خواننده که توی گوشم پيچيد...

چشم من بیا منو یاری بکن
گونه هام خشکیده شد کاری بکن

غیر گریه مگه کاری میشه کرد
کاری ا ز ما نمیاد زاری بکن

اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه میخواد

هرچی دریا رو زمین داره خدا
با تموم ابرای آسمونا

کاشکی که میداد همه رو به چشم من
تا چشمام به حال من گریه کنن

اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه میخواد

قصه گذشته های خوب من
خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن

حالا باید سر رو زانو بذارم
تا قیامت اشک حسرت ببارم

دل هیچ کی مثل من غم نداره
مثل من غربت و ماتم نداره

حالا که گریه دوای دردمنه
چرا چشمم اشکش رو کم میاره

خورشید روشن ما رو دزدیدن
زیر اون ابرای سنگین کشیدن

همه جا رنگ سیاه ماتمه
فرصت موندن مون خیلی کمه

اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه میخواد

سرنوشت چشاش کوره نمی بینه
زخم خنجرش میمونه تو سینه

لب بسته سینه غرق به خون
قصه موندن آدم همینه

اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه میخواد

چون ابر دلتنگ پائيزی باريدم...
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۱ بازدید

No comments:

Post a Comment

باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...