Friday, November 22, 2002

بدون شرح

روزي از روزها
مرا خاك بستر سردي خواهد بود
و از پس آنروز
گل اشك از مزارم خواهد روئيد

چهارشنبه ۲۰/۹/۱۳۸۱
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۱ بازدید 

آرزو

 كاش روزگار كودكي باز مي گشت
كاش روزهاي بي خبري باز مي گشت
روزهاي آسودگي
روزهاي سبكبالي
كاش مانند كودكي بي شرم
مي توانستم به آغوش مادرم پناه برم
تا گرماي وجودش
دست پر نوازشش
سردي و درد را از وجودم به يغما برد
كاش وقتي زمين مي خوردم
لبهاي پدر به شيريني
به من مي خنديد و مي گفت
بزرگ مي شي يادت مي ره
آنوقت آغوشش را چون كوه مامن خود مي يافتم
كاش گوشهايم از لالايي مادر پر مي شد
كاش باز صدايش
كه چون زمزمه چشمه هاست
مرا نويد مي داد
سر اومد زمستون
شكفته بهارون
گل زرد خورشيد در اومد و شب شد گريزون
***
كاش خانه تكاني
مژده عيد مي داد
كاش مادر را در حالي مي يافتم
كه چرخ خياطي اش
نويد لباس نو با خود داشت
كاش باز دستانش
سفره هفت سين مي چيد
و به نيت هركس يك شمع روشن مي كرد
كاش چرخش ماهي قرمز در تنگ
خبر سال نو را با خود داشت
كاش قرآن را با جلد مخمل سبزش
در آغوش پدر مي يافتم
كاش پدر پشت در مي رفت،زنگ مي زد
و مادر مي پرسيد:كيست؟
واو بود كه باز مي گفت:
باز كنيد در را اين منم كه با خود سبزي آوردم،سلامتي و...
كاش پدر دل خوش مي آورد
و مادر خوش آمد گويان
در به رويش مي گشود
و باز خانه پر مي شد از آرزوهاي شيرين
پر از بوسه
پر از بوي اسكناس نو
كاش باز ظهر عيد
ناهار سبزي پلو با كوكو و ماهي داشتيم
كاش شب
خانه مادر بزرگ رشته پلو مي خورديم
كاش مشق عيد
شيريني لحظه ها را تلخ مي كرد
کاش با آرزوهای کوچکم
همه سبزه های دشت را گره می زدم
به اميدی که باد
گره از آرزوهايم بگشايد
***
کاش برای تابستان
لحظه شماری می کردم
کاش دستان پدر
از بلندای طاقچه
سماور کوچکم را به ارمغان می آورد
کاش کاشيهای خانه را گچ
نويد بازی لی لی می داد
کاش خواهرم را در حالی می يافتم
که چای گرم سماورش
مرا با عروسکهايم خوش آمد می گفت
کاش حوض خانه مادر بزرگ
با کاشيهای آبی اش
با ماهی های سرخش
مرا به آبتنی می خواند
***
کاش دلم برای مدرسه تنگ می شد
و هر برگی کز شاخه ای جدا می شد
برايم نويد مهر با خود داشت
کاش صفر می گرفتم
جريمه می نوشتم
کاش باز می توانستم
شبهای برفی را
به شوق تعطيلی فردا
کنار پنجره
چشم به نور چراغ
به صبح برسانم
کاش وقتی صبح
مدرسه را تعطيل و کوچه ها را پر برف می يافتم
باز شوق آدم برفی ساختن
وجودم را پر می ساخت
کاش شب يلدا می آمد
کاش کرسی خانه مادر بزرگ
همه را به دور خود جمع می کرد
خاله دايی
کاش انار دانه شده می خورديم
کاش فال حافظ می گرفتيم
کاش به شوق چهارشنبه سوری
پولهای تو جيبی را فشفه می خريديم
کاش بوته آتش می کرديم
وبه آتش می گفتيم
سرخی تو از من زردی من از تو
کاش مادر
دور سر ما اسپند می چرخاند
و سوختن اسپند در آتش
بلا از ما بر می گرداند
کاش ترقه در می کردم
کاش با خواهر سر باسلق آجيل دعوا می کردم
***
کاش ماه رمضان می آمد
مادر بزرگ فواره ها را می گشود
حياط باغ را آب و جارو می کرد
کاش سماور مادر بزرگ
بالای سفره
همه را مژده افطار می داد
کاش زودتر از همه کس
روزه گنجشگی را می گشودم
***
کاش همه عمر مرا باد با خود می برد
وبه جايش يک لحظه کودکی می آورد

سه شنبه ۲۶/۹/۱۳۸۱ ساعت ۱۰:۴۰ شب

۰ لایک / ۰ نظر / ۱۲ بازدید

غم

آنشب كه غم آمد
تنها بودم
گوش به نواي
مستان سلامت مي كنند
به غم گفتم
مستان سلامت مي كنند
آري غم آمده بود
آمده بود تا اشك به چشمانم هديه دهد
تا اشك بار غم از دل بردارد و ببرد
همچو آنان كه آمدند و رفتنشان غم بر دل نهاد
و شادي را با خود برداشت و برد
آيا اشك مي تواند بار غم از دل بكاهد
يا تنها آبي است بر آتشي كه مي سوزاند دل را
آه اي اشك ببار
ابر غم آسمان دلم گرفته
پس كو خورشيد

يكشنبه ۳۱/۶/۱۳۸۱

۰ لایک / ۱ نظر / ۱۲ بازدید
آرمین: آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند. شعرهای خيلی قشنگيه. انشاالله موفق باشی

سپیده

سپيده ستيزد
و شب گريزد
و صبح روشن آيد
سحر بال و پر زنان آن كبوتران
سوي ميهن آيند
گرفته تمام شب شاخه اي به لب
سرخ و گرده افشان
پرد گرده گسترد
لاله پرورد
تا شود بهاران
قفس را بسوزان
رها كن پرندگان را
بشارت دهندگان را
كه تا شور آزادي
خوشه شادي تا سحر برويد
سرود ستاره را
موج چشمه با
آهوان بگويد
قفس را بسوزان
رها كن پرندگان را
بشارت دهندگان را
كه تا شور آزادي
خوشه شادي تا سحر برويد

(اين شعر متعلق به من نيست)
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۲ بازدید

خورشید

سر اومد زمستون
شكفته بهارون
گل زرد خورشيد در اومد و
شب شد گريزون
كوهها لاله زارند
لاله ها بيدارند
تو كوهها دارند گل گل آفتاب و مي كارند
جان جان
تو كوهها دارند گل گل آفتاب و مي كارند
توي زمستون
دلش بيداره
تفنگ و گل و گندم
داره مي ياره
توي سينش جان جان جان
توي سينش جان جان جان،جان
يك خرمن ستاره داره جان جان
يك خرمن ستاره داره

(اين يكي هم مال من نيست!)
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۱ بازدید

دوست

پنجره را تو به روي بهار باز كردي
دل را تو نويد تازگي دادي
اي نگاهت همه سرشار از عشق
تو به وجودم گرمي بخشيدي
تو مرا با خود به سرزمين قصه ها بردي
تو برايم از تحقق رويا ها گفتي
تو با وجود عزيزت
اميد به ارمغان آوردي
تو برايم از مفهوم زندگي گفتي
اي تو بر تنهايي خط بطلان كشيده
بي تو بيگانه ام
بي تو اي دوست

۰ لایک / ۰ نظر / ۱۲ بازدید


مادر

براي تو مي نويسم
شايد بتوانم قطره اي از درياي بيكران وجودت را توصيف كنم.آيا لايق اين هستم تا برايت بنويسم؟به من بگو به من بياموز،چگونه دوستت بدارم؟چگونه و با چه كلماتي ستايشت كنم؟
جان شيرينم با زيبا و خوش آواترين كلمات ستايشت مي كنم و چون معشوقي مي پرستمت.
همه وجودم،قلبم و همه احساسش براي تو.اين ناقابلترين را از من بپذير!

مادر اي پرستيدني ترين خدايان
مادر اي خوش بو ترين ياسها
مادر اي پر فروغ ترين شعله ها
مادر اي روحت به پاكي زنبقهاي سپيد
مادر اي قلبت به سرخي خون عاشقان
مادز اي چشمانت پر از لطف و صفا
مادر اي دستانت به زيبايي دشت نوازش
مادر اي بوسه هايت گلگوني به گونه هايم سپرده
مادر اي دستانت بر سرم نقش عشق كشيده
مادر اي بلند بالاترين گلها
سراغ خورشيد را
هميشه از تو مي گيرم!
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۲ بازدید

چشمانش

تنها چشمانش جلوه گاهي از خورشيد بود كه گرمي عشق را در وجودم رقم مي زد!
۰ لایک / ۱ نظر / ۱۱ بازدید
آرمين: سلام غزاله خانوم چرا ديگه نمی نويسی؟!


باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...