Saturday, November 22, 2003

...

گاه با خود می انديشم

خبر مرگ مرا

با تو چه کس خواهد گفت

شانه بالا زدنت را بی قيد

که مهم نيست زياد

...

(بر گرفته از آبی خاکستری سياه نوشته حميد مصدق)
۰ لایک / ۱ نظر / ۱۳ بازدید
حامد (پرسپولیس زلزله)

سلام خوبی عزيزم وبلاگ خوبی داري به ما هم سر بزن قرمزته مطالبتون رو خوندم خوب نوشتی ای ول دمت گرم منتظر حضور هستم قــــــــــرمــــــز تــــه بای بای
 

سفر

 بار سفر می بست.دختر تنهای قصه ما به سفر می رفت.پر اشک پر غم غربت و درد.رويا همچنان که می گريست دختر تنهای ما را گفت:آه که چون من هيچ نداری تا با خود ببری.حال که ترا بازگشتی از اين سفر نيست کاش می رفتی و او را می ديدی.او را که برای عزيز دلت چون جان شيرين عزيز است.او را يک نظر ديد که لطيف چون غنچه سپيد ياس در بسترش غنوده بود با چشمانی به عمق آسمان و به گرمی خورشيد.با قلبی پر از آرزو و روياهای دست نايافته در حاليکه حسرت نوازش دستهای کوچک او را با خود می برد دختر تنهای قصه ما به آسمان پر کشيد...

 
۰ لایک / ۲ نظر / ۱۴ بازدید
نرگس _ شقایق _ قاصدک

سلام ..... زيبا بود ...... مثل پری کوچک غمگين ..... موفق باشيد .
farnaz

سلام عزيز زيبا بود. تنهايی خيلی سخته به منم سر بزن.موفق باشی.

زندگی

زندگی يعنی:

چشم گشودن به روی دنيا

              با يک فرياد کوتاه

بی خيال قرار گرفتن

              در امن ترين آغوش دنيا

خيره شدن

              به چشمان مهربانش

سيراب شدن

              از شيره جانش

لذت ديدن و شنيدن

              برای نخستين بار

برداشتن اولين گام

              در برابر چشمانی نگران

زمين خوردن،برخواستن

اشک شوق آوردن

              به چشمانی که نخستين بار

              بابا،مامان خطابشان می کنی

کشف کردن،کشف شدن

لذت خواهر بودن

              در پاسخ سئوال کودکی که پرسيد:اين کيه؟

تجربه کردن

              اين جيزه

اضافه شدن يک شمع

              به يمن اولين هفت سين تو

شکار کردن

              ماهی قرمز تنگ

بلعيدن

              هسته سنجد

بيدار ماندن،شنيدن

              لالايی فرشته آسای او

آسوده خوابيدن

             در برابر چشمان شب بيدارش

به ياد نداشتن

             هيچ از آن دوران

...
۰ لایک / ۴ نظر / ۱۲ بازدید
حامد(پرسپولیس زلزله)

سلام خوبی عزيزم وبلاگ خوبی داری به ما هم يه سری بزن اگه با تبادل لينک موافقی لينک کن يا علی ما هم هستيم <چشمک> بگم چی از زندگی خوب!! بد!! همچی داره...............
adg...

احساساتت خيلی قشنگه. همیشه کسانی هستند که دوستشون داریم/ دوستمون دارند... ولی ای کاش به همدیگه میگفتن.... من هميشه به وبلاگت سر ميزنم بازم بنويس من منتظرم...
Zenith

...و زندگی يعنی لذت خواندن شعرهای خواهرم... در دفتر دلتنگي هايش...
مهدی

سلام . بعد از خیلی وقت اومدم امروز تو وبلاگت . قشنگه و با احساس و راستی بهم زنگ بزن . مرده شور این فاصله و اختلاف زمان رو ببرن . بای . golpesar
 

مسافر

 مسافر خسته من

بار سفر رو بسته بود

تو خلوت آئينه ها

به انتظار نشسته بود

می خواست که از اونجا بره

اما نمی دونست کجا

دلش پر از گلايه بود

ولی نمی دونست چرا

ولی نمی دونست چرا

دفتر خاطراتشو

تو تاقچه جا گذاشت ورفت

عکسهای يادگاريشو

برای ما گذاشت و رفت

دل که به جاده می سپرد

کسی اونو صدا نکرد

نگاه عاشقانه ای برای اون دعا نکرد

حالا ديگه تو غربتش

ستاره سر نمی زنه

تو لحظه های بی کسی اش

پرنده پر نمی زنه

با کوله بار خستگی

تو جاده های خاطره

مسافر خسته من

يه عمره که مسافره

يه عمره که مسافره
۰ لایک / ۱ نظر / ۱۳ بازدید

salam be maa ham sar bezanin

...

زندگی چقدر بازی دارد.چند روزی بود که خيلی دلم برای بابک و ساحره تنگ شده بود.بابک پسر دايی يک دوست قديمی است و ساحره دختری که قلبش به اندازه دريا و محبتش به اندازه يک دنياست شريک زندگی بابکه و قلم من از وصف اين نازنين ها قاصره.امروز بلاخره يکی از دوستان زحمت کشيد و برام کارت تلفن خريد.و من عزمم رو جزم کردم و بيدار ماندم تا با اين زوج صحبت کنم و از دلتنگی های اين دل بکاهم.خيلی اين طرف و اون طرف تماس گرفتم.در يکی از اين تماسها شنيدم که  پدربابک فوت کرده است.بابک چند سال پيش مادرش رو توی يک تصادف از دست داده بودو توی همه اين سالها پدر بابک اون نازنين مرد که حال در آسمان است برای بابک و تنها برادرش هم پدر بود و هم مادر.و زحماتش بر کسی پوشيده نيست.و من به خاطر صميميتی که بين اين زوج و من بود با ايشان از نزديک آشنا بودم.نازنينی که شمع محافل بود و هيچ کس از محبتهاشون بی نصيب نبود.درگذشت ايشان رو به بابک و ساحره و خانواده تسليت می گويم.برای اون بزرگوار آمرزش و برای اين زوج و خانواده صبر وطول عمر آرزو دارم.
۰ لایک / ۱ نظر / ۱۴ بازدید

salam be maa ham sar bezanin


...

 زندگی يعنی:

تقسيم کردن

اشکها

تنهاييها

غمها

وغربت

 وبلاگت !
۰ لایک / ۵ نظر / ۱۲ بازدید
farnaz

سلام عزيز خيلی زيبا بود . تو وبلاگم تقسيمی در کار نيست آخه دارم از عشقم جدا می شم سر بزن.
amir

va shadiha.......

salam be maa ham sar bezanin
+++++

عزيزم وبلاگت به ليست اعضا اضافه شد
GomNam ZaN

سلام دوست عزيز . وبلاگ بسيار زيبايی داريد اللهی که هميشه موفق باشيد . اگر هم لطف کنيد يه سری هم به کلبه حقير بنده بزنيد ممنون ميشم . اگر هم مايل بوديد تبادل لينک يا تبادل لوگو کنيم. يــــــا علـــــــــی.

باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...