Tuesday, December 21, 2004

...

 بر اساس تحقيقات يک سال و نيم اينجانب، بيشتر از ۶۰٪ مردم مقيم تورنتو با خودشون درگير هستند. ولی اينکه چرا کارشان به دادگاه نمی کشد، جای تامل دارد...

دوشنبه ۲۵ ژانويه ۲۰۰۵
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۷ بازدید

Exposy ۲

 اون موجود لطيف و دوستداشنی Exposy نام گرفت چرا که بيرحمانه سر راه بی پناه گذاشته شده بود. Exposy عاشق زندگی بود، قطره چکان شيرش رو دو دستی می چسبيد و با ولع می خورد. اون با شيرين کاريهايش خودش رو توی دل همه جا کرده بود. ولی يک جای کار اشکال داشت...هر روز که می گذشت شکم Exposy بزرگتر می شد. اون سال تابستان به علت بارش کم باران، آب در تهران جيره بندی شده بود. نوبت قطعی آب ما روزهای دوشنبه بود. اون روز دوشنبه که ۱۱ روز از اقامت Exposy با ما می گذشت، وقتی سالی شيفتش رو به من سپرد، ديدم تن کوچکش يک کم سرده. با خودم گفتم شايد سالی فراموش کرده در جعبه اش رو ببنده و يا چراغ گرم کن را برايش روشن نکرده. اون روز Exposy شير هم درست نخورد. با اينکه اون روز با استاد تبصره قرار ملاقات داشتم، ولی سلامتExposy مهمتر بود. اون رو توی جعبه اش گذاشتم و راهی دامپزشکی دانشگاه تهران شدم. توی راه  Exposy خيلی ناله می کرد. شايد درد داشت، نمی دانم. بلاخره رسيديم. ماشين رو سريع يک جا پارک کردم و بعد از پر کردن برگه اطلاعات منتظر رسيدن وقت ويزيت دکتر شدم...
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۱ بازدید

Exposy قسمت آخر

خانوم دکتر بلاخره تشريف آوردند. بعد از بالا پائين کردن Exposy گفت که حالش خوبه خوبه و عکس العمل اش هم طبيعيه. برای نفخ شکمش همGrape Mixture تجويز کرد. هر چه گفتم خانوم دکتر Exposyامروز تنش سردتره، غذا هم خوب نخورده به خرجش نرفت. Exposy رو زدم زير بغلم. داروش رو سر راه گرفتم. توی خونه غذا و داروش رو بهش دادم.  توی جعبه اش خواباندمش. برای کاری بايد از خونه بيرون می رفتم. وقتی برگشتم Exposy داشت توی جعبه اش سرو صدا می کرد. بهش گفتم مامانی حتما گرسنه ای. ولی وقتی در جعبه اش رو باز کردم از وحشت خشکم زد. Exposy داشت با زندگی وداع می کرد. به هر دکتر دامژزشکی که می شناختم تلفن کردم، قلب کوچشک رو ماساژ دادم، بهش گفتم Exposy با من بمون، ولیExposy لحظاتی بعد از اين دنيا رخت سفر بست. من موندم و غم  Exposy و اينکه اين خبر رو چطور به مامانُ پدر و سالی بدم. پدرم اون روز با هيچکس صحبت نکرد. به سالی هم گفتم برای Exposy يک مادر خونده پيدا کردم.Exposy رو به تن سرد باغچه سپردم. برای Exposy مدتهای مديدی در خلوتم گريستم. ترانه لالايی گوگوش هميشه او را به يادم می آورد. غمگين ترين قسمت سرنوشت او اين بود که حتی يکبار چشمهايش را به روی دنيا باز نکرد. شايد هم جای خوشبختی بود که دنيايی پر از انسانهای سنگدل رو نديد. با اينکه سالها از آنروز غم انگيز می گذرد، بستر زمينی اش هر روز با ياسهای سپيد، گلپوش است.

اگه سنگ بندازی تو آب دريا، مياد شيطون با من به جنگ و دعوا

ديگه ابرا تو رو از من می گيرن،گلهای باغچه مون بی تو می ميرند.
۰ لایک / ۱ نظر / ۱۳ بازدید
hamed

سلام/وبلاگ جالبيه/به من هم سر بزن و نظر بده

...

 زندگی،

يک روز شکل پيوند بود

زندگی،

امروز طرح جدايی دارد...
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۱ بازدید

زندگی...

زندگی شايد،

آنروز سپيد است

که به سادگی سياه می شود

زندگی شايد،

آن رويای شيرين است

که کابوسی تلخ آشفته اش می سازد

زندگی شايد،

آن اعتماد است

که با کشفی کثيف بر باد می رود

زندگی شايد،

اميد است

برای داشتن همه بر باد رفته ها...
۰ لایک / ۱ نظر / ۱۳ بازدید
bi nam

"دلم برايت گرفته" بيان ساده عشق است! صريح و ساده بگويم: دلم برايت گرفته... به منم سر بزن.
 

او را به جايی ديده ايد؟

 چه چيز از ما طرح جدايی ساخت؟ ما که در سفر زندگی مثال دو خط بوديم، دو خط که امتدادش نقطه عشق بود. حال من و او در صفحه زندگی دو خط  موازی هستيم. در بينهايت شايد ببينمش...
۰ لایک / ۲ نظر / ۱۴ بازدید
آرمين

سلام اميدوارم منو يادت نرفته باشه. برات آرزوي موفقيت مي كنم. شاد باشي.
مكتوب

سلام (( او )) و او ها همه برای ما و شما قشنگند چون خودمونو توشون پيدا ميکنيم مواظب باشيم با نبودشون، خودمونو گم نکنيم

سال نو مبارک...

و باز:

سحر از پشت شب

سرک خواهد کشيد

بهار از پی سرما

خواهد آمد

خانه دل را از غبار غم

پاک خواهم کرد

زردی تنهايی را به آتش

خواهم سپرد

و سرخی و گرمی عشق از او

خواهم ستاند

نوروز را در ميان سفره هفت سين

خواهم گستراند

شادی، شور،نور و بوسه

قسمت خواهم کرد

سبزه های دشت را

گره خواهم زد

با باد

خواهم وزيد

و گره از آرزوها

خواهم گشود

با تابستان

خواهم آمد

دختر کوچک همسايه را گوشواری از گيلاس

خواهم بخشيد

کاشيها را نقش لی لی و حوضها را نويد آبتنی

خواهم داد

برشنهای ساحل دريا را نامی تازه

خواهم نوشت

با پائيز

مهر خواهم ورزيد

به کلاس جديد

خواهم رفت

برگها را به دست مهربان باغچه

خواهم سپرد

تا در بهار از آن زندگی دوباره

بيافريند

شب يلدا انار

دانه خواهم کرد

فال حافظ

خواهم گرفت

ترديد سرخی و شيرينی هندوانه

هديه خواهم کرد

و باز...

زندگی را در متن شيرينش

به تجربه خواهم نشست

با آرزوی سالی پر از بهترينها برای همه ايرانيان و جهانيان

نوروزتان هميشه پيروز، هر روزتان هميشه نوروز
۰ لایک / ۸ نظر / ۱۳ بازدید
ابراهیم

سلام. سال خوب پر از شادی داشته باشی .... دوست نادیده ام!!!!
مكتوب

سلام... سال نو مبارک.. شعر از خودتونه؟ حتمآ بهم بگین .. ممنون میشم ........آرزومند نيکی و شادی و سرافرازیدر سال جدید برای شما...
مكتوب

بهتون تبريک ميگم برای ذوق خوب و احساس قوی تون ...بازم به من سر بزنيد..
مكتوب

سلام.. ممنون که اومدين.. بسيار کامنت خردمندانه ای بود... درسته .. حق با شماست ... تو متن بعديم از اين ايده استفاده ميکنم .. اينم ايميل من :‌j_1st_4ever@msn.com
مکتوب

سلام... نميدونم متوجه روح اميدی که از کلمات شما نشآت گرفته بود در متن بعديم شدين يا نه ... خوشحالم که شادی به خونهء‌دلتون اومده ... مطلب شما در مورد متن ((‌ سرو رو )) هم خوندم ... با لذت و اندوه ... اما بازم میگم : از موفقيتتون بسيار خوشحال شدم و اميدوارم اين براتون فرصتهای بزرگ و بزرگتری رو برای موفقيت و پيشرفت باز کنه ... خوشحالترم از اينکه من رو در شاديتون شريک کردين... حالا که تو نيمهء روشن دنيا هستين برای ما هم دعا کنيد و از نور بخواين يه سری هم به ما بزنه ... شاد و سرافراز باشيد ...mokh_ less : talati
مکتوب

راستی :‌الان که دوباره کامنتتون رو خوندم دو مورد به ذهنم رسيد : اول اينکه جالبه: شما زمانی از اميد و از باغبان و دستان مهربانش حرف زدين که هنوز خبری از اين توفيق تازه ای که بهش دست پيدا کردين نبود ... دوم اينکه شما نوشته بودين (( يه سری متن )) اما فقط یکی فرستادین... بقیه اش کو؟؟؟/
پریا

سلام شعر زيبايی بود .. باز بنويسين
zendOOOOOOOOOOOOOOOni

اووووووووووووووووووووووووووووووووووووف ..مال عيد بوووووووووووووووووووووووووود...ای بابا.
 

...

 زندگی شايد به سادگی يک خبر خوش است. خبر خوش سفر شازده کوچولو به زمين. به دنيا خوش اومدی نازنين...
۰ لایک / ۱ نظر / ۱۲ بازدید
علي 99

سلام...جان! امروز براي اولين بار وبلاگت رو ديدم . وبلاگ جالبيه . به منم سر بزن .سبز باشي

قرارمون يادت نره...

يادت نره دوستت دارم

خيلی دلم تنگه برات

دار و ندارمو بگير

مال خودت مال چشمهات

خورشيد و بردار و بيار

آفتابی شو به خاطرم

قرارمون يادت نره

دير نکنی منتظرم

قرارمون يادت نره

دوستت دارم يادت نره

قرارمون ساعت عشق

کنار دلشوره زدن

کنار دلواپسی و

ترس يک وقت نيومدن

عاشقم و عاشق تو

از همه ديوونه ترم

قرارمون يادت نره

دير نکنی منتظرم

قرارمون يادت نره

دوستت دارم يادت نره

قرارمون کنار گل

که سر به زير عطر توست

رو چين چين دامنی که

هزار تا بغض رو می شه شست

خورشيد و بردار و بيار

آفتابی شو به خاطرم

قرارمون يادت نره

دير نکنی منتظرم

يادت نره دوستت دارم

خيلی دلم تنگه برات

دار و ندارمو بگير

مال خودت مال چشمهات

قرارمون يادت نره

دوستت دارم يادت نره
۰ لایک / ۳ نظر / ۱۴ بازدید
...

اينم حرفييه...موفق تر باشی...
...

اينم حرفييه...موفق تر باشی...
vahid

سلام..وبلاگتو به چيزای همهتر اختصاص بده بهم سر بزن ممنون
 

Exposy

لطيف و کوچک، مثل يک تکه ابر که از آسمان جدا شده باشد، دست نامرد آدميزادی، اون رو از مادرش جدا کرد و يک روز گرم تابستانی بی پناه، کنار در خانه ما رهايش کرد. همه اهل محل می دونند خانه ای هست که هميشه درش به روی حيوانهای بی پناه باز است: از جوجه اردکی که بی اجازه خريده شده، تا بچه گربه بی پشتيبانی که اسير دست بچه های بازيگوش همسايه شده است. درست حدس زديد، کوچه يکم، پلاک ۹. اون جمعه گرم تابستان که زنگ تلفن خواب اهل خانه را پريشان کرد، صدای خانومی که می گفت اگر در را باز کنيم می شناسيمش، مادر را پشت در کشاند. ولی وقتی در را بازکرد تنها چيزی که ديد يک ظرف يک بار مصرف غذا بود. حدس زدن اينکه جعبه محتوی چيست زياد سخت نبود. ولی وقتی مامان در اون رو باز کرد آه عميقی کشيد...بله توی اون جعبه بچه گربه لطيف و کوچکی خوابيده بود که به سختی يکی دو روز از زندگی اش می گذشت. من و سالی متخصص در زمينه پرورش هر نوع بچه حيوانی هستيم ولی تا به اون زمان تجربه بزرگ کردن بچه گربه به اين کوچکی رو نداشتيم. با مراجعه به  کتاب خودآموز گربه داری در ۲۴ ساعت، مواد مورد نياز برای نگهداری Exposy رو مرور کرديم. بهترين توصيه پيدا کردن يک نامادری بود، که البته امکانش تقريبا محال بود. جرالدين خانوم بزرگ گربه های خونه تازه بچه هايش رو از شير گرفته بود و به هيچ صراطی مستقيم نمی شد که فرزند خونده جديدی قبول کند. توصيه دوم که ممکن تر بود شير خشک با غلظت دو برابر شير برای نوزاد انسان. اين بود که من و سالی به داروخانه رفتيم و از شير مرغ تا جون آدميزاد برای اين کوچولو تهيه کردیم. اون تابستان سالی توی يک شرکت دوره کارآموزی اش رو می گذروند و من هم با تبصره رياضی مهندسی مشغول سر و کله زدن بودم. قرار بر اين شد که نگهداری از Exposy را تقسيم کنيم. صبحها که سالی سر کار می رفت نگهداری اش بر عهده من بود، عصر ها هم بر می گشت اون ازش مراقبت می کرد تا من شايد يک چيزی از فرمولهای رياضی مهندسی سر در بيارم. ..
۰ لایک / ۱ نظر / ۱۱ بازدید
faraaz

خيلی جالبه... ميدونی؟ برادر من وقتی کوچيک بود يه جوجه گنجشک رو بزرگ کرد... باورش برای همه سخت بود... ولی وقتی محبت باشه همه چيز امکان داره...
 

باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...