نزديک امتحانم بود. هر چی به روزش نزديکتر می شد، انگار تپش قلبم هم بيشتر می شد. زنگ زدم ايران بعد از صحبت با پدری، قرار شد خواهری رو صدا کنه تا با شنيدن صداش دلم رو تازه کنم. خونه نبود بابا گفت وقتی از سر کار اومده بوده، خواهری با گل پسرش توی حياط بوده ولی خوب حتما جايی کار داشته بيرون رفته بوده. يک روز زود سر کار رسيدم داشتم Essay می نوشتم( هر روز برای اينکه دستم راه بيفته يک Essay می نوشتم) که تصوير خواهری در حالی که پسر گلش رو در آغوش داشت توی ذهنم نقش بست Essay رو گذاشتم کنار و اينطور نوشتم:...
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۲ بازدید
Sunday, August 22, 2004
بدن شرح
برای او نوشتم...
نوشتم سلام.
سلامی...
به گرمی دستانت که خورشيد را می ماند.
به لطافت وجودت که شکوفه های آلبالو را می ماند.
به خماری چشمانت که شراب کهنه شيراز را می ماند.
به مهربانی آغوشت که بخشندگی باران را می ماند.
نوشتم
خواهری چند روز پيش روح پريشانم باز هوای ترا کرده بود، اين بود که به دست نسيم سپردمش تا به ديدارتان بيايد. روحم در يک غروب تابستان ترا در حالی يافت که پسرک شيرينت را در آغوش داشتی. پسرکت لبريز از عشق و و شوق، شاد و کودکانه می خنديد و دست می کوفت. تو به رويش لبخند زدی ولی فکرت جای ديگری بود. آيا تو هم به من فکر می کردی؟ بگو بگو که تو هم در فکر من بودی. خنکای نسيمی که دربرتان گرفت به ياد داری؟ اين روح من بود که عاشقانه در آغوشتان گرفت و وجود نازنينتان را به نوازش نشست. روح تشنه من از تماشايتان سيرآب نمی شد اما دريغ و درد که باز هنگام وداع رسيده بود. آيا آسمان را ابر فرا نگرفت؟ آيا تو هم از تاريکی آسمان دلتنگ شدی؟ باران آنروز غروب را به ياد داری؟ اين روح من بود که باز وقت وداع می گريست.
۰ لایک / ۱ نظر / ۱۵ بازدید
مكتوب
سلام... خوشحالم که دوباره مينویسيد ... و چقدر زیبا ... مهم نيست برای کی... مهم زيبائی عشق عظيميه که از پشت اين کلمات سرک ميکشه ... و مهم لطافت روحيه که گنجايش اينهمه دوست داشتن رو داره ...مگه مهمه که مثلآبیستون رو کی برای کی ساخته یا اهرام مال کیه و کی اونو ساخته و برای چی ساخته؟ مهم اون عظمتیه که وقتی باهاش روبرو میشی وجودتو تسخیر میکنه.. (که من مطمئنم حتی اهرام و پاسارگاد هم باعشق ساخته شدن )... باور کنيد با خوندن مطلب قبليتون بعد سالها اشکم در اومد.. خنده داره! بدون اينکه بدونم اينو کی برای کی نوشته! بارها سر زدم اما از يادداشت جديد خبری نبود... تا چند روز پيش که واقعآخوشحال شدم.. برقرار باشيد... بيصبرانه منتظر مطالب بعديتون هستم...
به ياد...
به ياد همه کوچه هايی که گذشتيم و همه خاطراتی که به ياد سپرديم و انگار فراموشی از برای آنها نيست:
دستانش را دوست دارم، دستانش را که بخشندگی باران را يادآور است.
آغوشش را دوست دارم، آغوشش را که گرمای خورشيد تابستان تهران را يادآور است.
چشمانش را دوست دارم، چشمانش را که خمار شراب کهنه شيراز را يادآور است.
وجودش را می پرستم، وجودش را که لطافت شکوفه های آلبالو را يادآور است.
او را دوست دارم، او را که همه کودکی، نوجوانی و جوانيم با او گذشت.
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۳ بازدید
زنگی يعنی...
يکی بود يکی نبود، غير از خدای مهربون هيچکس نبود. روزی روزگاری نه چندان دور، تصميم گرفتم که زندگينامه ام را به شعر بنويسم. در مورد کودکی بی هيچ مشکلی اين تصميم محقق شد. در مورد برهه های ديگر نمی دانم حوصله نداشتم و يا ذوق شعر ياری نکرد. فقط گاهی که اتفاق خاصی افتاد و يا حس شعر جوشيدن گرفت يکی دو خطی نوشتم. آخه می دونيد نوشتن برای من مثل يک حس است. من آنقدر استعداد ندارم که يک روز تصميم بگيرم، يک برگ کاغذ مقابلم بگذارم و شعر بگويم. شعر در من مثل بهار است برای گياه. اون بايد در من بجوشد و جوانه بزند. من هرگز و هرگز نتونستم اين بهار را به اجبار به خانه دلم بياورم. بهار شعر گاهی با آسمان ابری و گاه با شکوفه های گيلاسش به دل من سرک می کشد. امروز از همون روزهای بهاری دل من بود( ولی قضاوت اينکه آسمان ابری و يا شکوفه با خود داشت، با شما) اين بود که نوشتم:...
۰ لایک / ۱ نظر / ۱۳ بازدید
hadi
دمت گرم وبلاگ باحالی داری
زندگی يعنی...
زندگی يعنی:
در بحبوحه نوجوانی
جايی بين کودکی و بزرگسالی
تصوير چشمانی در آئينه
واژه عشق به کتاب لغات بيفزايد
زندگی يعنی:
با ديدن صاحب چشمها
دل را پر تپش
دستها را لرزان
پاها را ناتوان از حرکت يافتن
زندگی يعنی:
با خيالش
شب را به روز
و روز را به شب آوردن
زندگی يعنی:
در کوچه هايی پر از برگهای خزان زده
به ديدار صاحب چشمها رفتن
زندگی يعنی:
کوچه های پائيزی
را پر بهار يافتن
زندگی يعنی:
هر روز و هر روز
سياه کردن
هزار برگ سپيد
از خاطرات با او بودن
زندگی يعنی:
نوشتن يک جمله ساده
«ای برگهای سپيد که خاطرات با او بودن را برايم نگاه می داريد، دلتان پر خاطره باد»
زندگی يعنی:
تجربه خوش يک انتظار
روزها به انتظار ديدار
شبها به انتظار روز فردا
زندگی يعنی:
لرزيدن از لمس دستهای صاحب چشمها
زندگی يعنی:
تجربه شيرين عشق
در تاريک و روشن يک کوچه
زندگی يعنی:
گوش دل سپردن
به نوای زندگی
بر سينه صاحب چشمها
زندگی يعنی:
خود را در بهشتی پر از شادی و خوشبختی
غرقه يافتن
و زندگی يعنی:
برگشتن ورق ...
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۳ بازدید
...
اين شعر رو دوستی در يک يادداشت برايم نوشته بود. با اجازه اين دوست اون شعر رو می نويسم:
با تو بودن از تو گفتن زيباست
مثل آواز قناری تو بهار
با تو بودن از تو گفتن زيباست
مثل آواز قشنگ جويبار
با تو بودن از تو گفتن زيباست
مثل نيلوفر آبی در آب
مثل اشکهای لطيف شبنم
روی گونه های زنبق های خواب
با تو بودن از تو گفتن زيباست
مثل بارش بارون تو کوير
مثل رويش دوباره چمن
روی تن يخ زده زمين پير
تويی مهتاب سحر، تويی بارون کوير
از تن خسته من گرد غربت را برگير
مثل خورشيد بزن و آبم کن
مثل لالايی شب خوابم کن
به تن خسته بزن رنگ دگر
دل ما را تو ببر تا به سحر
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۲ بازدید
باز هم با اجازه فروغ
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
مکتوب، دوست عزیز قدیمی سالها پیش در اوج تنهایی و غربت نظرات شیرین و امید بخشت زیور دلتنگیهایم بود حال در امتداد زمان گم شده ای سراسر دنیای م...
-
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
باش تا صبح دولتت بدمد کسی چه می داند شاید در کوچه شما هم عروسی شد ✨️