Thursday, April 20, 2006

Life's Little Instructions

 

  • Keep it simple
  • Think big thoughts but relish small pleasure
  • Become the most positive and enthusiastic person you know
  • Floss your teeth
  • Ask for a raise when you fell you've earned it
  • Be forgiving of yourself and others
  • Over tip breakfast waitress
  • Say "thank you" a lot
  • Say "please" a lot
  • Avoid negative people
  • Buy whatever kids are selling on card tables in their front yards
  • Wear polished shoes
  • Remember other people's birthdays
  • Commit yourself to constant improvement

Wednesday, April 19, 2006

Can somebody tell me where I can find love?

 امروز اين جمله را روی يکی از ميزهای کتابخانه خواندم...

آيا کسی هست به من بگويد عشق را کجا می توان جست؟ آری...

عشق را می توان

در صدای نگران سالومه

برای پسرک مريضش،

در صدای بغض آلود مادر

وقتی می گويد دلتنگ من است،

در صدای پر از شوق پدر

که وقتی تلفن می کنم از من می خواهد تماس را قطع کنم تا او شماره ام را بگيرد،

و يا در لهجه دوست داشتنی، شيرين و بامزه عزيزی

وقتی "Doostet daram khooshkella" را زمزمه می کند...پيدا کرد!

پيام هاي ديگران ()               چهارشنبه ۳٠ فروردین ،۱۳۸٥ - ...

Sunday, April 16, 2006

از عجايب روزگار...

 يکی از اخلاقيات عجيب و غريب اينجانب: زمان دانشجويی، درست چند روز قبل از امتحانات آخر ترم، هوس می کردم کتاب بابا لنگ دراز را دوباره مرور کنم ! من هيچ عوض نشدم...هنوز هم به روال گذشته، درست يک هفته مانده به امتحانات، دلم لک زده برای دوباره خواندن کتاب عادت می کنيم (تا صفحه ۹۴ اش را خوانده ام )، و البته از شما هم که پنهان نيست روزی چند هزار بار به روز کردن وبلاگم...

پيام هاي ديگران ()               یکشنبه ٢٧ فروردین ،۱۳۸٥ - ...

Friday, April 14, 2006

مد جديد...

 اين هم مد جديد...

يکی بود يکی نبود، غير از خدا هيچکس نبود. روزی از روزها بنده خدايی شروع کرد به وبلاگ نويسی. اونجا از اتفاقهای روزمره، دلتنگيهاش، نوشته های شعر گونه اش، کتابهايی که خونده و دوست داشته يا نداشته، فيلمهايی که ديده (و دوست داشته يا نداشته)، انتقاد يا تائيد سياست های اين و آن، و خلاصه از آسمان و ريسمان می نوشت. بنده های ديگر خدا گاه و بی گاه به وبلاگش سر می زدند و شايد نظری می نوشتند . ديگر سر زدن به وبلاگش شده بود جزء کارهای روزمره (مثل گوش کردن به راديو فردا ۲۴/۷، مثل حل کردن جدول روزنامه همشهری موقع نهار و...) بنده های ديگر خدا. ولی يک روز همه چيز تغيير کرد...اون بنده خدا با يک نوشته (يا بی اطلاع قبلی) ديگر هيچوقت توی وبلاگش ننوشت. اما هنوز بنده های ديگر خدا با هزار و يک اميد به وبلاگش سر می زنند و نظری، تبريک عيدی، ابراز دلتنگی و ...از خود بر جای می گذارند. بچه مثبت، آسمون جل، هرمس مارانا، و فراز ديگر نمی نويسند. مکتوب هم که هزار سالی يکبار به روز می شود. ولی من يک تصميم (کبری) گرفته ام: تا زنده باشم (و البته چيزی برای نوشتن) خواهم نوشت...

پيام هاي ديگران ()               جمعه ٢٥ فروردین ،۱۳۸٥ - ...

پدری...

 عزيز تر از جانم، پدر نازنينم، می دانم که گاه گاهی به وبلاگ من سر می زنيد...پس برايتان اينجا هم می نويسم: در روز تولد شما، می خواهم بدانيد که شما راه زندگی را با عشق و توجهتان به من نشان داديد. تولدتان مبارک، برای مرد بزرگی که خدا خواست پدر من هم باشد...برايتان بهنرينها را از درگاه حق تعالی آرزومندم. خداوند سايه شما را بر سر ما مستدام بدارد. هميشه دختر کوچک شما، ...

پيام هاي ديگران ()               جمعه ٢٥ فروردین ،۱۳۸٥ - ...

بدون شرح

 ساعت ۲:۳۰ بامداد است. خوابم نمی آيد. باز بعد از ساعت ۸ قهوه خوردم. دلم باز پره از غصه. شايد اضطراب امتحان است، شايد...نمی دانم. اشک ميريزم...بر روی تکرار آهنگ سياوش قميشی دوباره و دوباره کليک می کنم...باز دستم مرود سراغ تلفن...شماره اش را می گيرم...باز بعد شنيدن صدايش، گوشی را می گذارم...اشک می ريزم...انگار تب دارم، هذيان می نويسم...تو را به خدا يکی به من بگويد: «بر بخواب دختر خوب!». آهسته می لغزم زير پتو. (نخنديد ها) خرس سپيدم را در آغوش می گيرم، می بوسمش، باز اشکهايم تن نرمش را تر می کند. در گوشش زمزمه می کنم: صبح بخير...

پيام هاي ديگران ()               جمعه ٢٥ فروردین ،۱۳۸٥ - ...

...

 

96, 97, 98...,...110,111,...

اين يک Counter است که تعداد دفعاتی که به آهنگ سياوش قميشی گوش کردم و به او تلفن کردم می شمارد ! اشکهايم را اما به دست کدام Counter بسپارم؟

پيام هاي ديگران ()               جمعه ٢٥ فروردین ،۱۳۸٥ - ...

غرقابه درد...

 می شه هيچ چيز رو نديد فقط نگاه کرد

روزهای مقدس و خوب رو رو فدا کرد

اما عشق فرياد يک درد عميقه

دوای عشق رو نمی شه بی صدا کرد

غربت صدای گريه ام درد بی تو بودنه

بی صدا شکستنم صدای شعرهای منه

مثل خوشبختی تو دوری از من اما هميشه

طعم گريه های تو تلخی حرفهای منه

من مصيبت رو با رفتنت شناختم

به جای ترانه ها مرثيه ساختم

قصه ها بهانه ای برای تو شد

هر کلام من فقط صدای تو شد

از منم به من تو تو نزديکتری اما هميشه

سردی دوری تو از تن من دور نمی شه

درد اين فاصله ها من رو به فرياد می کشه

توی خرمن سکوتم شعله های آتيشه...

http://www.siavashghomayshi.com/farsi/index.htm (بخش موسيقی، آلبوم فرنگيس)

پيام هاي ديگران ()               جمعه ٢٥ فروردین ،۱۳۸٥ - ...

هنوز...

 اين يک يادداشت خصوصی است! می پرسيد پس چرا اينجا می نويسمش؟ فقط و فقط به يک دليل: او هرگز به اينجا سر هم نخواهد زد...

هنوز هم

گاه گاهی به خوابم می آيی

هنوز هم

گاه گاهی گوشی تلفن را بر میدارم ۰۱۱۹۸۹۱۲...

هنوز هم

بعد از شنيدن صدايت آهسته تلفن را قطع می کنم

هنوز هم

گاه گاهی يادت زخم دل را تازه می کند

هنوز هم

گاه گاهی اشکهاي درشتم جانماز کوچکم را تر می کند

هنوز هم...

پيام هاي ديگران ()               جمعه ٢٥ فروردین ،۱۳۸٥ - ...

Thursday, April 13, 2006

Life's Little Instructions

 

  • Sing in the shower
  • Treat everyone you meet like you want to be treated
  • Watch a sunrise at least once a year
  • Leave the toilet seat in the down position
  • Never refuse homemade brownies
  • Strive for excellence, not perfection
  • Plant a tree on your birthday
  • Learn three clean jokes
  • Return borrowed vehicle with the gas tank full
  • Compliment three people every day
  • Never waste an opportunity to tell someone you love them
  • Leave everything a little better than you found it
  • To be continued...

پيام هاي ديگران ()               پنجشنبه ٢٤ فروردین ،۱۳۸٥ - ...

آدمهای رنگارنگ...

 وی متن قبلی از خانم نازنينی گفتم که آدم در برخورد با او آرزو می کند که ايکاش همه انسانها مثل او بودند. حتما برای شما هم پيش اومده که تا جايی که ممکن باشد از برخورد با بعضی افراد پرهيز می کنيد. چشمتان روز بد نبيند امروز با فردی برخورد کردم که ۱۸۰ درجه با اون خانوم نازنين فرق می کند. قبلا هم با اين آقا برخورد کرده بودم. ايشون Administrator دپارتمان Computer Science است. دائم پای کامپيوتر است و مشغول چت حالا با کی خدا می داند. اگر برای کاری به او مراجعه کنيد انگار که بزرگترين گناه دنيا را مرتکب شده ايد...امروز با تعجب از اينکه چرا اعتباری که برای پرينت داشتم به اين زودی تمام شده به دفتر گروه سر زدم که گفتند می تونم از اين آقا تاريخچه پرينت هام رو بگيرم. با اينکه تا جايی که بشود از برخورد با اين آقای محترم پرهيز می کنم  ولی اينبار ديگه چاره ای نداشتم. اولا جواب سلامم رو نداد، ثانيا وقتی برايش توضيح می دادم که چطور شده چنان برخورد کرد که حس کردم انگار به قول اين کانادايی ها پروانه توی دلم انداخته اند، ثالثا در طوری جواب داد که طلبکار هم شدم. سرتان را درد نياورم وقتی از دفترش بيرون امدم و دوباره از دفتر گروه اعتبار برای پرينت خريدم. با خودم گفتم که ازش متنفرم...در راه خانه از اينکه چرا بايد از کسی متنفر باشم از خودم عصبانی شدم و شروع به دعا کردم: خدايا نگذار که از کسی متنفر باشم، خدايا آقای Administrator را ببخش و ...

پيام هاي ديگران ()               پنجشنبه ٢٤ فروردین ،۱۳۸٥ - ...

Life's Little Instructions

 

خانم منشی بخش Student Services خانم تپل و نازنينی است که آدم از مصاحبتش سير نمی شود. حتی اگر برای مساله يا مشکلی به اش مراجعه کنيد که جوابش منفی يا ناخوشايند است يا کاری از بابت آن از او ساخته نباشد، لبخند شيرينش تمام بار منفی اون لحظه را با خود می برد...يک روز که برای کاری به او مراجعه کرده بودم اين متن را توی دفترش پيدا کردم که مثل خودش دوست داشتنی بود. از او پرسيدم اگر بتونم از روی اون بنويسم. در جوابم گفت که متن رو تايپ کرده و جايی دارد اگر هم نداشته باشد برايم تايپ خواهد کرد. گفت اگر چند روز ديگر سر بزنم می تونم يک کپی از اون داشته باشم. اين شد که من اين متن رو روی ديوار اتاقم دارم و هر چند گاهی اون رو از اول تا آخر می خونم و حظ می برم. اون اينجا برای شما هم می نويسم اميدوارم دوست داشته باشيد...

پيام هاي ديگران ()               پنجشنبه ٢٤ فروردین ،۱۳۸٥ - ...

Wednesday, April 12, 2006

...

 Why should I be scared of darkness shadows, you brought the sun to my life!

پيام هاي ديگران ()               چهارشنبه ٢۳ فروردین ،۱۳۸٥ - ...

Friday, April 7, 2006

دوست...

و زندگی يعنی

حضور عزيز يک دوست

که دلتنگی، تلخی و تنهايی

را به دست فراموشی می سپارد

Doostet Daram >:D< Inhava

پيام هاي ديگران ()               جمعه ۱۸ فروردین ،۱۳۸٥ - ...

...

 زندگی يعنی

جايی توی غربت

به تنهايی ها عادت کنی

با دلتنگيها خو بگيری

زندگی يعنی

باز خاطره ای از گذشته

يا استرس امتحان هفته ديگر

خاکستر آتش درون را با خود ببرد

و زندگی يعنی

تجربه شيرين اشک

که تلخی بغض را بشويد...

پيام هاي ديگران ()               جمعه ۱۸ فروردین ،۱۳۸٥ - ...

اذان؟

 ساعت ۵ صبح از کتابخانه بر می گشتم (شاگردهای دقيقه نود می دونند که يک هفته به امتحان، با يک عالم papers, projects, and assignments و البته يک امتحان آخر ترم يعنی چی). چقدر دلم برای شنيدن اذان سه وعده در روز تنگ شده بود. همه جا سکوت بود و تاريکی. تنها صدايی که دل ظلمت سياهی رو می شکست، صدای پر هيجان شاد پرنده های صبحگاهی بود. مثل همون اذان صبح که از يک مسجد يا يک حسينيه دور دست  به گوش می رسيد، زمزمه اش رو می شنيدی... اين مهم نيست جايی هستی که خبری از اون صدای شيرين مرموز نيست، وقت عبادت يعنی جايی نزديک صبح وقتی صدایی نيست جز زمزمه شاد عبادت پرنده های سحر...قد قامت الصلاه...

پيام هاي ديگران ()               جمعه ۱۸ فروردین ،۱۳۸٥ - ...

باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...