صدا می آيد
می شنوي
صدا از کجا بود؟
چه کسی در می کوفت؟
در بگشا
عشق بی قرار مرا بپذير
بگذار اين هميشه سرگردان
در دلت آرام گيرد
نگذار در خانه نامحرمان را بکوبد
صدا می آيد
می شنوي
صدا از کجا بود؟
صدای پای اشکهايم
که سراسيمه به چهره
راه می گشودند
و غمگنانه زمزمه می کردند
کاش به رويش در می گشود
صدا می آيد
می شنوي
صدا از کجا بود؟
کسی می رفت
آری اين منم
که با غرور ترا ترک می کنم
می روم
جايی که با ياد تو بمانم
و بدان نامهربان
بدين گونه دوستت می داشتم!
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۳ بازدید
Sunday, December 22, 2002
صدا
بهشت
روزی که عاشق می شوی
روزنی از بهشت به روی قلبت گشوده می شود
روزی که دستانی گرم
دستان سردت را در ميان می گيرد
در قلبت جوانه نور می رويد
زمانی که در آغوشی پر هراس
طعم شيرين محبت را می چشی
وقتی لبهايی لرزان
بر روی لبانت گل بوسه می کارند
هنگامی که روی سينه معبود
به آواز عشق گوش می سپری
درهای بهشت به رويت گشوده می شوند
ما را به بهشت راهی نبود!
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۳ بازدید
برای خواهرم
برای تو که عزيز دلمی
برای او که سپيدی پوستش
گلهای ياس را می ماند
برای او که
«سپيدی گلويش بوی بهار می دهد»
برای او که چشمان آهووشش
خماری شراب کهنه شيراز را می ماند
برای او که لبهايش
غنچه نيمه باز باغچه را می ماند
برای او که در دلش
«عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است»
برای او که دستانش
ابر بخشنده را می ماند
برای او که خنده هايش
شکوفه شادی در دل می نشاند
برای او که قلب کوچکش
طاقت غم ندارد
برای او که شانه های ظريفش
پناه دل دردمند من است
برای او که با ديدن غم من
چشمانش را پر شبنم مي يابم
برای او که کوچه باغ خاطره
سبز از ياد اوست
برای او که
«هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی»
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۲ بازدید
وقتی ۲
وقتی در تنهايی
صدای دلشوره های قلبم را شنيدم
وقتی تشنه
به انتظار تازگی نشستم
وقتی با بال دل
برای ديدارش
به کوچه های خزان زده شتافتم
خزان نمودی از بهاران بود
وقتی وجودم را
پرترديد يافتم
ترديد از آنچه ارمغان فرداست
آيا فردا بر دلم مژده بهار خواهد داد
يا خزان
گنجينه های قلبم را به تاراج خواهد برد
اگر با فردا
نويد رسيدن يار بيايد
دست افشان و پايکوبان
به روی زندگی لبخند خواهم زد
و اگر هجران ارمغان فرداست
امروز در آغوش فراموشی خواهم خفت
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۲ بازدید
وقتی۱
وقتی انتظار به سراغم آمد
تنها بودم
با او چشم به راهت نشستم
تا شايد بيايی
و تنهايی دستانم را با دستانت پرکنی
تا شايد لب باز کنی
و صدايم کنی
شنيدن صدايت آرزويی شده
ديدن چشمانت حسرتي شده
کاش می آمدی
کاش می آمدی و
دل چنين تنگم را
مژدگانی به عشق می دادی
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۰ بازدید
...
تو عزيزی
همچو جان
تو زيبايی
همچو زندگی
تو تازگی و صفای بهاران داری
تو با خود گرمی و نور می آوری
وقتی تو باشی
لحظه ها ارزش گوهران دارند
وقتی تو باشی
غمها خفتگان ابدی اند
تا تو هستی
تنهايی خيالی بيش نيست
تا تو هستی
عشق همچو چشمه ای
جاری است
پس بمان
تا زيبايي بماند
پس بمان
تا زنده بمانم
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۳ بازدید
اعتماد
«آه مگذار که دستان من آن
اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشيها بسپارد»
دستانت را دوست دارم
و انديشه والايت را دوست تر
می دانی آنها قادرند
من به قدرتشان ايمان دارم
آنها می توانند آينده ای زيبا بيافرينند
بنابراين
...
فراموش مکن
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۱ بازدید
برای دفتر خاطرات
روزی بر دفتر خاطراتم نوشتم
«ای برگهای سپيد
که لحظه لحظه خاطرات
با او بودن را
نگاه می داريد
قلبتان پر خاطره باد!»
۰ لایک / ۱ نظر / ۱۲ بازدید
reza-b: دوست عزيزم، نام شما در ليست كاربران ثبت شد. موفق باشي.
باز هم با اجازه فروغ
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
مکتوب، دوست عزیز قدیمی سالها پیش در اوج تنهایی و غربت نظرات شیرین و امید بخشت زیور دلتنگیهایم بود حال در امتداد زمان گم شده ای سراسر دنیای م...
-
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
باش تا صبح دولتت بدمد کسی چه می داند شاید در کوچه شما هم عروسی شد ✨️