يک روز گرم تابستان توی دفتر خاطراتم نوشتم:امروز برای اولين بار دختر دايی شدم.حالا بعد از چند سال توی يک بامداد قشنگ و لطيف پاييزی شنيدم که خاله شدم.اينجا توی قربت حتی سعادت نداشتم در زيباترين روز زندگی شيرين قلبم کنارش باشم در حالی که اون نازنين هميشه و همه وقت کنارم بود.يادم هست شب قبل از جراحی من بالای سرم تا صبح بيدار تمام مدت اقامت پرستارم و همه کارهايش تبلور عشق بود(حتی همبرگر سوپر استار وقتی دکتر اجازه غذا خوردن داد).حالا حتی نوازش دستهای کوچولوی پسرش برام حسرته.هی کوچولوی خاله به دنيا خوش اومدی و اولين قدمت رو توی قلب من گذاشتی.خدای را هزاران هزار بار سپاس...
۰ لایک / ۳ نظر / ۱۴ بازدید
adg...
سلام خاله خانم. قدم نورسيده مبارک. مهم دلت که پيش اونه
احمد
سلام ، بي معرفت ( شوخي بود به دل نگير )، شيريني خاله شدن رو كي مي خوريم پس . يه زماني اگه بيكار شدي ، يه سري هم به من بزن ، قبل ها لينك ات كردم . باي باي . هاپي نيو بيبي !!!!!!!
حسن
سلام ...از اینکه دختردایی و خاله شدی بهت تبریک میگم ...به ما هم سرکی بزن
Thursday, October 23, 2003
خاله
مستی
مستی هم درد منو ديگه دوا نمی کنه
غم با من زاده شده منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه
شب که از راه می رسه
غربتم با هاش می آيد
توی کوچه های شب باز صدای پاش می آيد
من غمهای کهنه مو بر می دارم
که توی ميخونه ها جا بذارم
می بينم يکی می آيد از ميخونه
زير لب مستونه آواز می خونه
مستی هم درد منو ديگه دوا نمی کنه
غم با من زاده شده منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه
گرمی مستی می آيد توی رگهای تنم
می بينم دلم می خواد با يکی حرف بزنم
کی می آيد به حرفهای من گوش بده
آخه من غريبه هستم با همه
يکی آشنا می آيد به چشم من
ولی از بخت بدم اون هم غمه
ولی از بخت بدم اون هم غمه
مستی هم درد منو ديگه دوا نمی کنه
غم با من زاده شده منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه
خسته از هر چی که بود
خسته از هر چی که هست
راه می افتم که برم مثل هر شب مست مست
باز دلم مثل هميشه خاليه
باز دلم گريه تنهايی می خواد
بر می گردم تا ببينم کسی نيست
می بينم غم داره دنبالم می آيد
می بينم غم داره دنبالم می آيد
مستی هم درد منو ديگه دوا نمی کنه
غم با من زاده شده منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه
منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه
منو رها نمی کنه
۰ لایک / ۳ نظر / ۱۴ بازدید
faraaz
شعرهات واقعا با احساس هستند... و از دردی صحبت می کنی که برای من خيلی آشناست... منم تا چند وقت پيش از دردهام می نوشتم ... کاش بیایی تا بگویم برایت... آسمان نگاهت تا ابد سبز باد...
adg...
خوندمش. به دل میشینه ولی سوزناکه. شاید.... حالا که اون تورو رها نمیکنه شاید بهتره تو اونو رها کنی مطمئن هستم که مینتونی بزار قسمت کنیم تنهاییمون را بزار بین منو تو دستای ......
faraaz
من اسباب کشی کردم!!!
باز هم با اجازه فروغ
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
مکتوب، دوست عزیز قدیمی سالها پیش در اوج تنهایی و غربت نظرات شیرین و امید بخشت زیور دلتنگیهایم بود حال در امتداد زمان گم شده ای سراسر دنیای م...
-
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
باش تا صبح دولتت بدمد کسی چه می داند شاید در کوچه شما هم عروسی شد ✨️