Thursday, October 23, 2003

خاله

يک روز گرم تابستان توی دفتر خاطراتم نوشتم:امروز برای اولين بار دختر دايی شدم.حالا بعد از چند سال توی يک بامداد قشنگ و لطيف پاييزی شنيدم که خاله شدم.اينجا توی قربت حتی سعادت نداشتم در زيباترين روز زندگی شيرين قلبم کنارش باشم در حالی که اون نازنين هميشه و همه وقت کنارم بود.يادم هست شب قبل از جراحی من بالای سرم تا صبح بيدار تمام مدت اقامت پرستارم و همه  کارهايش تبلور عشق بود(حتی همبرگر سوپر استار وقتی دکتر اجازه غذا خوردن داد).حالا حتی نوازش دستهای کوچولوی پسرش برام حسرته.هی کوچولوی خاله به دنيا خوش اومدی و اولين قدمت رو توی قلب من گذاشتی.خدای را هزاران هزار بار سپاس...

۰ لایک / ۳ نظر / ۱۴ بازدید
adg...

سلام خاله خانم. قدم نورسيده مبارک. مهم دلت که پيش اونه
احمد

سلام ، بي معرفت ( شوخي بود به دل نگير )، شيريني خاله شدن رو كي مي خوريم پس . يه زماني اگه بيكار شدي ، يه سري هم به من بزن ، قبل ها لينك ات كردم . باي باي . هاپي نيو بيبي !!!!!!!
حسن

سلام ...از اینکه دختردایی و خاله شدی بهت تبریک میگم ...به ما هم سرکی بزن
 

مستی

مستی هم درد منو ديگه دوا نمی کنه

غم با من زاده شده منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه

شب که از راه می رسه

غربتم با هاش می آيد

توی کوچه های شب باز صدای پاش می آيد

من غمهای کهنه مو بر می دارم

که توی ميخونه ها جا بذارم

می بينم يکی می آيد از ميخونه

زير لب مستونه آواز می خونه

مستی هم درد منو ديگه دوا نمی کنه

غم با من زاده شده منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه

گرمی مستی می آيد توی رگهای تنم

می بينم دلم می خواد با يکی حرف بزنم

کی می آيد به حرفهای من گوش بده

آخه من غريبه هستم با همه

يکی آشنا می آيد به چشم من

ولی از بخت بدم اون هم غمه

ولی از بخت بدم اون هم غمه

مستی هم درد منو ديگه دوا نمی کنه

غم با من زاده شده منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه

خسته از هر چی که بود

خسته از هر چی که هست

راه می افتم که برم مثل هر شب مست مست

باز دلم مثل هميشه خاليه

باز دلم گريه تنهايی می خواد

بر می گردم تا ببينم کسی نيست

می بينم غم داره دنبالم می آيد

می بينم غم داره دنبالم می آيد

مستی هم درد منو ديگه دوا نمی کنه

غم با من زاده شده منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه

منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه منو رها نمی کنه

منو رها نمی کنه

۰ لایک / ۳ نظر / ۱۴ بازدید
faraaz

شعرهات واقعا با احساس هستند... و از دردی صحبت می کنی که برای من خيلی آشناست... منم تا چند وقت پيش از دردهام می نوشتم ... کاش بیایی تا بگویم برایت... آسمان نگاهت تا ابد سبز باد...
adg...

خوندمش. به دل میشینه ولی سوزناکه. شاید.... حالا که اون تورو رها نمیکنه شاید بهتره تو اونو رها کنی مطمئن هستم که مینتونی بزار قسمت کنیم تنهاییمون را بزار بین منو تو دستای ......
faraaz

من اسباب کشی کردم!!!
 

باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...