دستم می رود سمت تلفن...دیگر نمی توانم از پس این احساس بر آیم...چه بگویم...بگویم می دانم دلت را شکستم...بگویم می دانم...بگویم می دانم از تنهایی پر از دردی بگویم می دانم...بگویم گاهی به فکرم می آیی...تو هیچ از من یاد می کنی...
پيام هاي ديگران () یکشنبه ٢۳ بهمن ،۱۳٩٠ - ...
Subscribe to:
Comments (Atom)
باز هم با اجازه فروغ
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
مکتوب، دوست عزیز قدیمی سالها پیش در اوج تنهایی و غربت نظرات شیرین و امید بخشت زیور دلتنگیهایم بود حال در امتداد زمان گم شده ای سراسر دنیای م...
-
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
باش تا صبح دولتت بدمد کسی چه می داند شاید در کوچه شما هم عروسی شد ✨️