پشت قاب شيشه پنجره ای
که شبهای من رو با خود می بره
جايی که گذشته هام
مثل تصوير از تو قابش می گذره
پشت قاب بی نفس
مثل اون پرنده که دلش گرفته تو قفس
مثل يک حقيقت رفته به باد
من رو با خود مثل رويا توی خواب
شهر من،من به تو می انديشم
نه به تنهايی خويش
از پس شيشه ترا می بينم
که گرفتی مرا در بر خويش
من وضو با نفس خيال تو می گيرم
و ترا می خوانم
و به شوق فردا که ترا خواهم ديد
چشم به راه می مانم
تن من پاره ای از آن تن توست
و قشنگترين شبهای پر ستاره،شب توست
تن من پاره ای از آن تن توست
و قشنگترين شبهای پر ستاره،شب توست...
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۵ بازدید
Friday, May 21, 2004
تهرانم مباد ببينمت ويران
برای من نوشته
خواهر خوبم ـ مهربانم
سلام سلامی به گرمای وجودت،سلامی به زيبايی قامتت
زيباترينم امروزی سه شنبه ۲۶/۱۲/۱۳۸۲ است و من رو به پنجره ای نشسته ام که چه شبها و چه روزها از پشت آن به انتظار برف می نشستی و با خنده های شيرينت مژده بارش برف را می آوردی.هيچ يادت هست بازی روزهای برفی؟ديگر برف هم سپيديش را به فراموشی سپرده است چون اين تو بودی که سپيدی و زيبائی اش را تکميل می کردی.
خواهرم چند روزی است تهران برفی است.چون نوروز هم غيبت ترا حس کرده ديد که بهتر است سال جديد نشود.خوب من امسال،سال جديد پا به خانه من نگذاشت چون تو ديگر نيستی تا با صدای لطيفت مرا تشويق کنی به پاک کردن کدورت ها.
در نبود تو سبزه ديگرنمی رويدحتی ماهی حوض مادر بزرگ هم قرمزی باله هايش را از دست داده است.بی تو روزهايم همه شب يلداست.
باز آ باز آ تا ماهی قرمزی باله هايش و دشت سبزی چمنش را باز يابد.باز آ باز آ تا با هم در حوض به دنبال ماهی های قرمز بگرديم و همه سبزه های دشت را گره بزنيم.
شيرينم به عشق دستهای نوازشگر تو باردار شدم.دريغ و درد که کسی جز گوشی سرد و بی روح پزشک شکمم را لمس نکرد.هيچکس برای صدای قلب پسرکم بی تابی نکرد.کسی نبود تا شادی بزرگ شدنش را با او قسمت کنم.
کاش آن روز سرد آبان ماه که برای دنيا آوردنش به بيمارستان رفتم کنارم بودی تا برايت بگويم خواهرم اگر بازنگشتم عزيزتر از جانم را به تو می می سپارم.کاش وقتی چشم می گشودم تو مژده مادر شدنم را به من می دادی و من سر بر شانه هايت می گذاشتم و از دردهای وجودم برايت می گفتم که چگونه روزهايم بی تو گذشت.
از آن خانه گريزان شدم چون حتی ديوارهايش خاطرات و صدای خنده های لطيفت را در خود ثبت داشتند.شايد بپرسی چرا؟ديگر بی طاقت شده بودم.آمدم شايد در جايی که تمام خاطرات کودکيم با تو بود،تسکين يابم.ولی دريافتم از برای درد نبودنت درمانی نيست.
باز آ باز آ که تا به خود نيازم بينی بيداری شبهای درازم بينی
باز آ تا پسرکم در آغوشت آرام گيرد و از وجودت بوی مهر استشمام کند.در آخر پسر کوچکم با قلب مهربانش ديدار ترا از خدا می خواهد.باشد که خداوند آرزوی قلب پاکش را برآورد.
من و پارسا دستان زيبايت را می بو سيم و وجود نازنينت را در آغوش می گيريم.هر چند اين نامه پاسخ آن نامه زيبايت نيست ولی اميدوارم بتواند گوشه کوچکی از عشق مرا به تو ابراز کند.عاشقانه می پرستمت و ديدار ترا تا عمر باقی است از خدا خواهانم .
همه عمر بر ندارم سر از اين خمار مستی که هنوز من نبوده که تو در دلم نشستی
خواهر تنهای تو سالومه ۲۶/۱۲/۱۳۸۲
تو نباشی چه کسی من رو نوازش می کنه با صبوری با من دل خسته سازش می کنه...
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۲ بازدید
برای او نوشتم
خواهر قشنگ،نازنين و ظريفم
سلام.سلامی به شيرينی خنده هايت،سلامی به مهربانی آغوشت و سلامی به گرمی قلب نازنينت.
امروز ۲۶ آپريل ۲۰۰۴،آسمان صاف ولی دل من ابری است.نامه قشنگ و پر مهرت را در بازگشت از سفر دريافت کردم.آنرا در آغوش گرفتم،بر قلبم گذاشتم بوئيدم،بوسيدم،هزار بار خواندم و بر آن باريدم.
خوبترينم به تو غبطه می خورم،تو در چهار ديواری زندگی می کنی که پر است از خاطرات کودکی،پر از صدای خنده های شاد دو کودک بازيگوش.تو از حياطی بارها و بارها می گذری که از صدای لی لی،قايم باشک و بالابلندی لبريز است.هر گاه دل کوچک و مهربانت را ابر غم بپوشاند شانه ای هست تا سر بر آن بگذاری و بباری و حضور موجود نازنينی که همه اميد،گرمی و نور است.
در اين سرزمين سبز از برفها گلوله نمی توان ساخت،سبزه ها روز سيزده بدر آنقدر کوتاه است که نمی توان گره شان زد.ماهی های قرمزش آنقدر غمگينند که در حسرت حوضی آبی فردای روز عيد می ميرند.
ولی حتی در همين سرزمين سرد که خانه هايش خالی از صدای کودکی من و تو است،سال نو قدم به آن می گذارد چرا که من چشم براهش بودم.
خانه را رنگی از پاکی،به سفره هفت سينی پر از رنگ و ظرفها را شيرينی هديه کردم.بر خلاف همه روزها زودتر به خانه برگشتم و با همه وجود به انتظار سال نو نشستم.حتی ماهی قرمزمان هم شاد بود و تنگ شيشه ای اش را پر از شوق و شور کرده بود.
مهربانم می دانی چرا اينطور چشم به راهش بودم؟
همانطور که همه موجودات نو پر از نويد،اميد و آرزو هستند،همانند همان نوزادی که قلب اطرافيان را از گرمی و نور لبريز می کند،سال نو بهار به ارمغان می آورد.
به انتظار سال نو نشستم دستها را در هم گره کردم قلبم را به خدا سپردم و از او خواستم تا از عالی ترين راه و سريع ترين زمان ديدار قسمت کند.
تا باز در کنارت باشم و بر شکم نازنينت که بارها و بارها از پشت شيشه مانيتور دست بر آن گذاشتم و صدای قلب آن موجود نازنين و نورانی را در رويا احساس کردم و در حسرت در آغوش گرفتنش گريستم،بوسه بزنم.
خانوم گل بهار به سبزه ها گلهای سرخ و زرد و به قلب من نويد چيزهای نو بخشيد.بهار زمزمه کنان زير گوش شکوفه ها نغمه روئيدن خواند و به من گفت شبها ماندنی نيستند و هميشه سپيده نويد سحر با خود دارد.
من به انتظار شنيدن اين نغمه و نويدها سراپا به انتظار بهار و سال نو نشستم.به اميد فردايی پر از شوق انتظار و ديدار...
از دور شما عزيزان را محکم در آغوش می فشارم و به خدا می سپارمتان
دوستت دارم همچون مجنونی عاشق و همچون گياه زمستان زده ای که ديدار بهار را مشتاق است،اميد ديدارت را در دل دارم.
گرمی و محبت قلبم را با نامه همراه می کنم،تا بدانی چقدر دوستت دارم،آنرا هزاران بار می بوسم،تا سراپايتان را غرق بوسه کند.
۰ لایک / ۲ نظر / ۱۳ بازدید
Majenta!!!
سلام ... من اول شدمD:
بابک
من دوست خوبی پيداکردم باز هم يه سراعت خواهم امد
گاه می انديشم...
گاه با خود می انديشم:
باز اگر کودک شوم
دلم طاقت کشيدن موهای ابريشمينش را خواهد داشت
دلم طاقت ديدن برق اشک در چشمان آهو وشش را خواهد داشت
آه خدايا
که چقدر برايش دلتنگم
برايش که همه کودکی،نوجوانی و جوانيم با او گذشت...
۰ لایک / ۱ نظر / ۱۳ بازدید
آلونک نشین
از بلاگه بچه مثبت اومدم اينجا ...... نگرانم!
باز هم با اجازه فروغ
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
مکتوب، دوست عزیز قدیمی سالها پیش در اوج تنهایی و غربت نظرات شیرین و امید بخشت زیور دلتنگیهایم بود حال در امتداد زمان گم شده ای سراسر دنیای م...
-
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
باش تا صبح دولتت بدمد کسی چه می داند شاید در کوچه شما هم عروسی شد ✨️