Tuesday, January 21, 2003

در جواب اعتماد

آينده پيش روی ماست
بگذار با اميد به يکديگر
وايمان به احساساتمان
بر گرد ناملايمات فايق آييم
و رقمی خوش بر دفتر زندگی بزنيم
چرا که من و تو
همسفر راه زندگی هستيم
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۱ بازدید

با او و بی او

با او گلها به زيبايی زندگی بودند
با او ترانه ها به دلنشينی نغمه بلبلان بودند
با او تنها گرمی و عشق معنی داشت
بی او گلها پژمردند
بلبلان مردند
بي او سرما آمد
بی او اسيرچنگال نا اميدی شدم
و شعرهايم که زمانی مالامال از اميدو عشق بودند
طعم تلخ غم يافتند
آه کاش در آغوش فراموشي می خفتم
شايد او درد را از وجودم به يغما برد
حتی مرگ هم يادش را از ذهنم و عشقش را از قلبم نخواهد برد

۰ لایک / ۰ نظر / ۱۲ بازدید
 

...

 يک روز گرم تابستان درست سر ظهر زير سايه دلنشين درختها سر کوچه رضا رو ديدم.از باشگاه بر می گشت.کيف ورزشی اش روی دوشش بود.همديگرو که ديديم گل از گلمون شکفت. همديگر و بغل کرديم و بعد روبوسی.گفت می خواد بره خانه ما.گفت زود برگرد.گفت مراقب خودت باش.آن سال رضا ترک وطن کرد.با اینکه از آنروز سالها می گذرد من هنوز توی اون کوچه به دنبال رضا و گرمی آغوشش می گردم.
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۳ بازدید

باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...