Friday, May 21, 2004

برای او نوشتم

 خواهر قشنگ،نازنين و ظريفم

سلام.سلامی به شيرينی خنده هايت،سلامی به مهربانی آغوشت و سلامی به گرمی قلب نازنينت.

امروز ۲۶ آپريل ۲۰۰۴،آسمان صاف ولی دل من ابری است.نامه قشنگ و پر مهرت را در بازگشت از سفر دريافت کردم.آنرا در آغوش گرفتم،بر قلبم گذاشتم بوئيدم،بوسيدم،هزار بار خواندم و بر آن باريدم.

خوبترينم به تو غبطه می خورم،تو در چهار ديواری زندگی می کنی که پر است از خاطرات کودکی،پر از صدای خنده های شاد دو کودک بازيگوش.تو از حياطی بارها و بارها می گذری که از صدای لی لی،قايم باشک و بالابلندی لبريز است.هر گاه دل کوچک و مهربانت را ابر غم بپوشاند شانه ای هست تا سر بر آن بگذاری و بباری و حضور موجود نازنينی که همه اميد،گرمی و نور است.

در اين سرزمين سبز از برفها گلوله نمی توان ساخت،سبزه ها روز سيزده بدر آنقدر کوتاه است که نمی توان گره شان زد.ماهی های قرمزش آنقدر غمگينند که در حسرت حوضی آبی فردای روز عيد می ميرند.

ولی حتی در همين سرزمين سرد که خانه هايش خالی از صدای کودکی من و تو است،سال نو قدم به آن می گذارد چرا که من چشم براهش بودم.

خانه را رنگی از پاکی،به سفره هفت سينی پر از رنگ و ظرفها را شيرينی هديه کردم.بر خلاف همه روزها زودتر به خانه برگشتم و با همه وجود به انتظار سال نو نشستم.حتی ماهی قرمزمان هم شاد بود و تنگ شيشه ای اش را پر از شوق و شور کرده بود.

مهربانم می دانی چرا اينطور چشم به راهش بودم؟

همانطور که همه موجودات نو پر از نويد،اميد و آرزو هستند،همانند همان نوزادی که قلب اطرافيان را از گرمی و نور لبريز می کند،سال نو بهار به ارمغان می آورد.

به انتظار سال نو نشستم دستها را در هم گره کردم قلبم را به خدا سپردم و از او خواستم تا از عالی ترين راه و سريع ترين زمان ديدار قسمت کند.

تا باز در کنارت باشم و بر شکم نازنينت که بارها و بارها از پشت شيشه مانيتور دست بر آن گذاشتم و صدای قلب آن موجود نازنين و نورانی را در رويا احساس کردم و در حسرت در آغوش گرفتنش گريستم،بوسه بزنم.

خانوم گل بهار به سبزه ها گلهای سرخ و زرد و به قلب من نويد چيزهای نو بخشيد.بهار زمزمه کنان زير گوش شکوفه ها نغمه روئيدن خواند و به من گفت شبها ماندنی نيستند و هميشه سپيده نويد سحر با خود دارد.

من به انتظار شنيدن اين نغمه و نويدها سراپا به انتظار بهار و سال نو نشستم.به اميد فردايی پر از شوق انتظار و ديدار...

از دور شما عزيزان را محکم در آغوش می فشارم و به خدا می سپارمتان

دوستت دارم همچون مجنونی عاشق و همچون گياه زمستان زده ای که ديدار بهار را مشتاق است،اميد ديدارت را در دل دارم.

گرمی و محبت قلبم را با نامه همراه می کنم،تا بدانی چقدر دوستت دارم،آنرا هزاران بار می بوسم،تا سراپايتان را غرق بوسه کند.
۰ لایک / ۲ نظر / ۱۳ بازدید
Majenta!!!

سلام ... من اول شدمD:
بابک

من دوست خوبی پيداکردم باز هم يه سراعت خواهم امد

No comments:

Post a Comment

باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...