Monday, June 21, 2004

ميلاد

برای روز ميلاد تن من

نمی خواهم پيراهن شادی بپوشی

به رسم عادت ديرينه حتی

برايم جام سرمستی بنوشی

برای روز ميلادم اگر تو

به فکر هديه ای ارزنده هستی

من رو با خود ببر تا اوج خواستن

بگو با من که با من زنده هستی

که من بی تو نه آغازم نه پايان

تويی آغاز روز بودن من

نگذار پايان اين احساس شيرين

بشه بی تو غم فرسودن من

نمی خواهم از گلهای سرخ و آبی

برايم تاج خوشبختی بياری

به ارزشهای ايثار محبت

به پايم اشک خوشحالی بباری

بگذار از داغی دستهای تنهات

بگيره هرم گرما بستر من

بگذار با تو بسوزه جسم خستم

ببينی آتش و خاکستر من

تو ای تنها نياز زنده موندن

بکش دست نوازش بر سر من

به تن کن پيرهنی رنگ محبت

اگر خواستی بيايی ديدن من

که من بی تو نه آغازم نه پايان

تويی آغاز روز بودن من

نگذار پايان اين احساس شيرين

بشه بی تو غم فرسودن من

 
۰ لایک / ۳ نظر / ۱۰ بازدید
یاور همیشه مومن

اين ترانه رو من خيلی قشنگ می خونم خودم نميگم ديگرون ميگن............قشنگ بود موفق باشی بای
...

زيبا می نويسی
حميد

سلام خوب وزيبا بود به ما سر بزن حضور
 

No comments:

Post a Comment

باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...