روزی زمستانی
جاده های آشنا
نگاهم را از پنجره می دزدند
جاده ها خاموشند
جاده ها سردند
جاده ها تاریکند
در دلم به جاده ها می گویم
من با بهار باز می گردم
با روشنی
با گرما
و دلتان را با قدمهایم پر می کنم
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
No comments:
Post a Comment