با او گلها به زيبايی زندگی بودند
با او ترانه ها به دلنشينی نغمه بلبلان بودند
با او تنها گرمی و عشق معنی داشت
بی او گلها پژمردند
بلبلان مردند
بي او سرما آمد
بی او اسيرچنگال نا اميدی شدم
و شعرهايم که زمانی مالامال از اميدو عشق بودند
طعم تلخ غم يافتند
آه کاش در آغوش فراموشي می خفتم
شايد او درد را از وجودم به يغما برد
حتی مرگ هم يادش را از ذهنم و عشقش را از قلبم نخواهد برد
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۲ بازدید
Tuesday, January 21, 2003
با او و بی او
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
باز هم با اجازه فروغ
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
مکتوب، دوست عزیز قدیمی سالها پیش در اوج تنهایی و غربت نظرات شیرین و امید بخشت زیور دلتنگیهایم بود حال در امتداد زمان گم شده ای سراسر دنیای م...
-
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
باش تا صبح دولتت بدمد کسی چه می داند شاید در کوچه شما هم عروسی شد ✨️
No comments:
Post a Comment