Tuesday, January 21, 2003

با او و بی او

با او گلها به زيبايی زندگی بودند
با او ترانه ها به دلنشينی نغمه بلبلان بودند
با او تنها گرمی و عشق معنی داشت
بی او گلها پژمردند
بلبلان مردند
بي او سرما آمد
بی او اسيرچنگال نا اميدی شدم
و شعرهايم که زمانی مالامال از اميدو عشق بودند
طعم تلخ غم يافتند
آه کاش در آغوش فراموشي می خفتم
شايد او درد را از وجودم به يغما برد
حتی مرگ هم يادش را از ذهنم و عشقش را از قلبم نخواهد برد

۰ لایک / ۰ نظر / ۱۲ بازدید
 

No comments:

Post a Comment

باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...