Monday, June 21, 2004

برای پدرم

خدمت پدر خوب و مهربانم

سلام.سلامی به مهربانی چشمانتان،سلامی به گرمای آغوشتان و سلامی به لطافت دستان نوازشگرتان.

اميدوارم خوب،خوش و سلامت باشيد و زندگی هر روز و هر روز برايتان بهترين ها را ارمغان داشته باشد.جويای حال دختر کوچکتان باشيد خوب و است و روزگار می گذراند.

نازنينم،دختر کوچکتان هيچ باور نداشت که روزی به جای نامه های عذرخواهی از بابت شيطنتهايش نامه ای پر از حکايت غربت و دلتنگی بنويسد.

چند روز پيش دختر کوچکی با پدرش به محل کار من آمده بودند،دخترک پر بود از شادی و شيطنت و پدرش پر بود از محبت و حمايت.

برای يک لحظه همه خاطرات کودکی از مقابل چشمانم گذشتند...آه که چه روزهای شاد و بی دغدغه ای بودند و افسوس که چه زود گذشتند.

ياد بعد از ظهر های داغ تابستان که يک زوج کودک بازيگوش خسته از بازی و شيطنت هر کدام بر روی يک بازوی مهربانتان آرام می گرفتند و با قصه های شيرينتان به خوابی پر از رويا فرو می رفتند.

ياد آن همه  صبر از آموختن بازيهای مختلف و از نو ياد دادنشان در تابستانی ديگر.

ياد حمامهايی آنقدر لطيف و دوست داشتنی و رقابت من و خواهر بر سر اينکه کدام زودتر پشت نازنينتان را بشويد.

ياد انتظار روزهای آخر خرداد و شوق پايان امتحانات،ياد دستان نوازشگری که از بلندای طاقچه برايمان يک تابستان شوق و بازی همراه می آورد.

ياد مهر ياد مدرسه.ياد دستان مومنی که در پناه قرآن به خدا می سپاردمان و لبهای دعاگويش بدرقه گر ما بود.

ياد بلند ترين شب سال.ياد حافظ ياد آجيل ياد تشويش و وسوسه سرخی هندوانه.

ياد دستان ياريگری که با حمايتشان از روی آتش می پريدم و لبهايم با آوای او همراهی می کرد.ياد زردی من از تو ياد سرخی تو از من.

ياد عيد،ياد دستان پر برکتی که به سفره سبزه و شمع می بخشيد.ياد وجود نازنينی که در لحظات سال نو حول حالنا می خواند.ياد بوسه شيرينی و عيدی.

ياد پشت در رفتنها،در زدنها،پرسيدن که کيست؟و اين شما بوديد که برايمان سبزی،برکت و خوشبختی ارمغان می آورديد.

چقدر عجيب می نمايد چه چيزهايی برای انسان تبديل به آرزو می شود...

کاش کودک می شدم،کاش سفره هفت سينم را پدر سبزه و شمعها را او نور می بخشيد.

کاش هنگام سال نو چون در می گشودم او را می يافتم که با وجودش همه خوبيهای دنيا را همراه می آورد.

کاش تن خسته ام را آعوش گرم و مهربانش آرام می بخشيد.

کاش تابستانم را دستان پدر خاله بازی هديه می کرد.

کاش کاش کاش

پدر خوبم دل دختر کوچکتان از دلتنگی کوچکترين ذره عالم را می ماندو عظمت عشق و محبتش به شما در همه گيتی نمی گنجد.

به اميد روزی که دل از ديدارتان تازه شود...

گرمی قلب و قلمم را به نامه می سپرم.آنرا می بوسم تا دستان نازنينتان را بوسه باران کند.

و ...دختری در غربت

 
۰ لایک / ۳ نظر / ۱۶ بازدید
ali

س
ali

man chetori mitonam to web logam ahang bezaram ya karhaye dige bekonam plz rahnamayi mikoni?
سوسن

چی ؟
 

No comments:

Post a Comment

باز هم با اجازه فروغ

من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...