نزديک امتحانم بود. هر چی به روزش نزديکتر می شد، انگار تپش قلبم هم بيشتر می شد. زنگ زدم ايران بعد از صحبت با پدری، قرار شد خواهری رو صدا کنه تا با شنيدن صداش دلم رو تازه کنم. خونه نبود بابا گفت وقتی از سر کار اومده بوده، خواهری با گل پسرش توی حياط بوده ولی خوب حتما جايی کار داشته بيرون رفته بوده. يک روز زود سر کار رسيدم داشتم Essay می نوشتم( هر روز برای اينکه دستم راه بيفته يک Essay می نوشتم) که تصوير خواهری در حالی که پسر گلش رو در آغوش داشت توی ذهنم نقش بست Essay رو گذاشتم کنار و اينطور نوشتم:...
۰ لایک / ۰ نظر / ۱۲ بازدید
Sunday, August 22, 2004
بدن شرح
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
باز هم با اجازه فروغ
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
مکتوب، دوست عزیز قدیمی سالها پیش در اوج تنهایی و غربت نظرات شیرین و امید بخشت زیور دلتنگیهایم بود حال در امتداد زمان گم شده ای سراسر دنیای م...
-
من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم مهربانم اگر به خانه من بیایی چراغ نمی خواهم وجود پر نورت گرمی آن خوشبخ...
-
باش تا صبح دولتت بدمد کسی چه می داند شاید در کوچه شما هم عروسی شد ✨️
No comments:
Post a Comment